༒︎ 𝔇𝔢𝔞𝔱𝔥 𝔟𝔞𝔯 𝔤𝔞𝔪𝔞𝔰 ༒︎ 𝔭𝔞𝔯𝔱 9
༒︎ 𝔇𝔢𝔞𝔱𝔥 𝔟𝔞𝔯 𝔤𝔞𝔪𝔞𝔰 ༒︎ 𝔭𝔞𝔯𝔱 9
{ کم کم هوا داشت تاریک میشد و انگاری چو رفته بود خونشون }
✙ خب اقای عقل کل چیکار کنیم کجا بخابیم؟
✚این شهر نزدیک جنگله.
و ما هم به تو جنگل خابیدن عادت داریم درسته؟
✙ نگو که میخای برگردیم به خونه درختی
✚ نه امکان نداره... اون چوبش خیلی سفت بود اصلا راحت نبودم
اما میشه رو چمنا خابید تا ببینیم فردا وه اتفاقی برامون میوفته
.
.
.
( فردا صبح )
✚ { از خاب بیدار شده بودم اما هنوز خابم میومد این چند ساعت برام حکم یک سال خابیدن رو داشت هرچی باشه چند شب اخیر اصلا با ارامش نخابیده بودم
بلند شدم نشستم یه نگاهی به ا/ت کردم دیدم چشماش بازه و داره به اسمون نگاه میکنه }
یا جد سادات ترسوندیم ا/ت این چن وعضشه
✙ تو ترسویی ب م چ
✚ پس همین جا ولت میکنن و بر میگردم شهر
✙ خر نیستم راهو بلدم
✚ اوکی بای
✙ سلام اصل؟
✚ ا/ت از دست رفتی خاهرم :/
✙ اثرات کم خابی و استرسه خوب میشم
✚ امید وارم
( وقتی برمیگردن شهر )
{ گرسنم بود اما نمیتونستم به کوکی بگم چون... اون که نوکر من نیست هرچی خاستم بگو بیاره
اهههه هر روز بیشتر از دیروز بهش علاقه مند میشدم
این نحسی چین افتاده به جونم ╥﹏╥ }
✚ خب حالا چیکار کنیم؟ ما که نه خونه داریم نه جای خاب نه دیگه حتی چو رو داریم
✙ چیکار کنیم؟
✤ زندگی (ʘᴗʘ✿)
✙ اوو چو تویی چقد خوب شد که دوباره برگشتی
✚ فک کردم دیگه بی خیال ما شدی کوچولویه باهوش من
✤ خبببب هنوز قصد ندارین بیاین خونه ی ما؟
✙ کوک ببین ما مجبوریم خب؟
✚ باشه ، اما من هنوز از بابات میترسم
✙ { پسره ی جذابه لاناتی 😭 }
{ قبول کردیم و رفتیم خونه چو پدرش خونه نبود اما مادرش خیلی از ما پذیرایی کرد و با ما مهربون بود و چو هم خیلی هیجان زده بود .
کم کم شب شد و فهمیدیم که پدر چو رفته به ماموریت و کوک از این خبر خیلی خوشحال بود 😂
مادر چو اتاق قدیمی چو رو به من و کوک داد ، شاید کوچیک بود و نقاشی های بچه گونه رو دیواراش بود اما همینم جای شکر داره برامون
کوک میخاست رو زمین بخابه و منم رو تخت
چو و مادرش خابیدن اما من و کوک خابمون نمیبرد }
✚ ا/ت تو خابت میاد. ؟
✙ نه ولی باید بخابیم چون فردا.... هیچ کاری نداریم
✚ حداقل قبلا ماجرا جویی یه کم بیشتر بود اما الان وقتی میبینم در اسایش کامل قرار داریم یه کم دلم شر میخاد 😑
✙ برو دزدی ، جدی دارم میگم ، اون موقع خودشون با دست خودشون میفرستنت بازی
✚ دلم برای پیش کشا میسوزه ،
✙ هی!!!!!! نکنه زده به سرت ، ما پیش کشای اصلی بودیم
و فرار کردیم
✚ او شت ، ممکنه دنبالمون باشن
✙ نه نه نه نمیخام بهش فکر کنم
بگیر بخابیم کوک
شب خوش
✚ شب خوش
.
.
( پارت بعد قراره یه فاجعه رخ بده عررررر )
{ کم کم هوا داشت تاریک میشد و انگاری چو رفته بود خونشون }
✙ خب اقای عقل کل چیکار کنیم کجا بخابیم؟
✚این شهر نزدیک جنگله.
و ما هم به تو جنگل خابیدن عادت داریم درسته؟
✙ نگو که میخای برگردیم به خونه درختی
✚ نه امکان نداره... اون چوبش خیلی سفت بود اصلا راحت نبودم
اما میشه رو چمنا خابید تا ببینیم فردا وه اتفاقی برامون میوفته
.
.
.
( فردا صبح )
✚ { از خاب بیدار شده بودم اما هنوز خابم میومد این چند ساعت برام حکم یک سال خابیدن رو داشت هرچی باشه چند شب اخیر اصلا با ارامش نخابیده بودم
بلند شدم نشستم یه نگاهی به ا/ت کردم دیدم چشماش بازه و داره به اسمون نگاه میکنه }
یا جد سادات ترسوندیم ا/ت این چن وعضشه
✙ تو ترسویی ب م چ
✚ پس همین جا ولت میکنن و بر میگردم شهر
✙ خر نیستم راهو بلدم
✚ اوکی بای
✙ سلام اصل؟
✚ ا/ت از دست رفتی خاهرم :/
✙ اثرات کم خابی و استرسه خوب میشم
✚ امید وارم
( وقتی برمیگردن شهر )
{ گرسنم بود اما نمیتونستم به کوکی بگم چون... اون که نوکر من نیست هرچی خاستم بگو بیاره
اهههه هر روز بیشتر از دیروز بهش علاقه مند میشدم
این نحسی چین افتاده به جونم ╥﹏╥ }
✚ خب حالا چیکار کنیم؟ ما که نه خونه داریم نه جای خاب نه دیگه حتی چو رو داریم
✙ چیکار کنیم؟
✤ زندگی (ʘᴗʘ✿)
✙ اوو چو تویی چقد خوب شد که دوباره برگشتی
✚ فک کردم دیگه بی خیال ما شدی کوچولویه باهوش من
✤ خبببب هنوز قصد ندارین بیاین خونه ی ما؟
✙ کوک ببین ما مجبوریم خب؟
✚ باشه ، اما من هنوز از بابات میترسم
✙ { پسره ی جذابه لاناتی 😭 }
{ قبول کردیم و رفتیم خونه چو پدرش خونه نبود اما مادرش خیلی از ما پذیرایی کرد و با ما مهربون بود و چو هم خیلی هیجان زده بود .
کم کم شب شد و فهمیدیم که پدر چو رفته به ماموریت و کوک از این خبر خیلی خوشحال بود 😂
مادر چو اتاق قدیمی چو رو به من و کوک داد ، شاید کوچیک بود و نقاشی های بچه گونه رو دیواراش بود اما همینم جای شکر داره برامون
کوک میخاست رو زمین بخابه و منم رو تخت
چو و مادرش خابیدن اما من و کوک خابمون نمیبرد }
✚ ا/ت تو خابت میاد. ؟
✙ نه ولی باید بخابیم چون فردا.... هیچ کاری نداریم
✚ حداقل قبلا ماجرا جویی یه کم بیشتر بود اما الان وقتی میبینم در اسایش کامل قرار داریم یه کم دلم شر میخاد 😑
✙ برو دزدی ، جدی دارم میگم ، اون موقع خودشون با دست خودشون میفرستنت بازی
✚ دلم برای پیش کشا میسوزه ،
✙ هی!!!!!! نکنه زده به سرت ، ما پیش کشای اصلی بودیم
و فرار کردیم
✚ او شت ، ممکنه دنبالمون باشن
✙ نه نه نه نمیخام بهش فکر کنم
بگیر بخابیم کوک
شب خوش
✚ شب خوش
.
.
( پارت بعد قراره یه فاجعه رخ بده عررررر )
۱۵.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.