بندناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی

بندناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی
اما رازش را نفهمیدیم
به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم و رازش را نفهمیدیم
به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت گریستیم و باز نفهمیدیم
به کیف صورتی گلدار
به دوچرخه آبی شبرنگ بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم
چقدر این درس تنهایی تکرار شد و ما رفوزه شدیم
این بند ناف را روز اول بریده بودند
ولی ما هرروز به پای کسی یا چیزی گره زدیم تا زنده بمانیم
و نفهمیدیم
افسوس نفهمیدیم که قرارست روی پای خود بایستیم
نفس از کسی قرض نگیریم
قرار از کسی طلب نکنیم
عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم
دوست بداریم اما منتظر دوست داشته شدن نباشیم به خودمان نور بنوشانیم و شور هدیه کنیم
دربند نباشیم
رها باشیم و برقصیم و آواز عشق سر دهیم
عزت انسان بودنمان را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم
بند ناف را خوب نبریده ایم
به مویی بند ست
تمامش کنیم
انسان باشیم انسانم آرزوست
دیدگاه ها (۱)

وای تابستون اب بازی

عصر همگی بخیر ایام ب کام

زندگی 12رنگ هر بخشی از زندگی یه رنگ بکار میره وقتی ب سیاه رس...

بـــــهش گفتـــــم:داد بزن بگو "دوستت دارم"تا همــــه دنــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط