((Part⁵))
((Part⁵))
... یه فرصت برا فرار کردنم محیا شد... ایندفه باید فرار می کردم درو تا نیمه باز کردم... جونگ کوک نبود... تعجب کردم ولی خوشحال شدم... آروم درو باز کردم و کیلیدو برداشتم و اومدم بیرون... داشتم می رفتم.... باید مواظب باشم وگر نه باز گیر می یافتادم.... به در اصلی نزدیک شدم.... هرچی به در نزدیک تر میشدم استرس بیشتری میگرفتم.... به در رسیدم و صدای ماشین پشت پرو شنیدم از ترس از حال رفتم و بعد نفهمیدم چی شد...
استف(بادیگارد تهیونگ): قربان رسیدیم
تهیونگ: بلخره رسیدیم و می تونم انتقاممو از اون دختره بگیرم
چندم شخص
استف درو برای تهیونگ باز کرد که دید ا. ت افتاده رو زمین
تهیونگ: این دختره چرا اینجایه؟... مگه به کوک نگفتم که زندانیش کنه تا من برسم..... کوکککک..... کجایی
ویو کوک
با شنیدن صدای تهیونگ فهمیدم رسیدهمی هواستم برم پیش تهیونگ که درو باز دیدم رفتم تو اتاق ولی ا. ت نبود
جونگ کوک: ای دختره خیره سر مگه دستم بهت نرسه
ویو کوک
با عجله سمت در تصای رفتم که تهیونگ و دیدم ا. تم رو زمین افتاده بود
تهیونگ: مگه بهت نگفتم نزار فرار کنه... اگه از حال نمی رفت فرار می کرد
جونگ کوک: ببخشید قربان
تهیونگ: خودم ادبت می کنم ا. ت.... ببرینش اتاق شکنجه
جونگ کوک: ولی قربان این دختره... نمیتونه شکنجرو تحمل کنه
تهیونگ: گفتم ببرینش (داد)
+چشم قربان
امیدوارم خشتون اومده باشه کیوتام💞
نظرتونم حتما حتما بگید تو کامنتا💗💗
... یه فرصت برا فرار کردنم محیا شد... ایندفه باید فرار می کردم درو تا نیمه باز کردم... جونگ کوک نبود... تعجب کردم ولی خوشحال شدم... آروم درو باز کردم و کیلیدو برداشتم و اومدم بیرون... داشتم می رفتم.... باید مواظب باشم وگر نه باز گیر می یافتادم.... به در اصلی نزدیک شدم.... هرچی به در نزدیک تر میشدم استرس بیشتری میگرفتم.... به در رسیدم و صدای ماشین پشت پرو شنیدم از ترس از حال رفتم و بعد نفهمیدم چی شد...
استف(بادیگارد تهیونگ): قربان رسیدیم
تهیونگ: بلخره رسیدیم و می تونم انتقاممو از اون دختره بگیرم
چندم شخص
استف درو برای تهیونگ باز کرد که دید ا. ت افتاده رو زمین
تهیونگ: این دختره چرا اینجایه؟... مگه به کوک نگفتم که زندانیش کنه تا من برسم..... کوکککک..... کجایی
ویو کوک
با شنیدن صدای تهیونگ فهمیدم رسیدهمی هواستم برم پیش تهیونگ که درو باز دیدم رفتم تو اتاق ولی ا. ت نبود
جونگ کوک: ای دختره خیره سر مگه دستم بهت نرسه
ویو کوک
با عجله سمت در تصای رفتم که تهیونگ و دیدم ا. تم رو زمین افتاده بود
تهیونگ: مگه بهت نگفتم نزار فرار کنه... اگه از حال نمی رفت فرار می کرد
جونگ کوک: ببخشید قربان
تهیونگ: خودم ادبت می کنم ا. ت.... ببرینش اتاق شکنجه
جونگ کوک: ولی قربان این دختره... نمیتونه شکنجرو تحمل کنه
تهیونگ: گفتم ببرینش (داد)
+چشم قربان
امیدوارم خشتون اومده باشه کیوتام💞
نظرتونم حتما حتما بگید تو کامنتا💗💗
۱۴.۱k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.