bitter and sweet 🍯☕️
bitter and sweet 🍯☕️
part 31
خاله ی ات زنگ زد به بورا
بورا: الو سلام خوبین ات خوبه چیزیش نشده که؟؟
خاله ات: آروم باش دختر..الان با مامانش رفت بیمارستان
بورا: چییی بیمارستاننن چرااا؟؟؟
خاله ات: بابا دو دقیقه امون بده ..ببین قرصای ات تاثیری نداشت رفتن بیمارستان خلاصه دکتر گفته بود این قرصا خیلی قوین و چرا مصرف کرده براش سونوگرافی نوشت که ببینه کبدش در چ حاله مو مث اینکه کبدش قرصا رو جذب نکرده ل نظر خودم که ات مصرفشون نکرده و اینکه گفت و معدن کمی ورم داره و ..
بورا: و؟؟؟ و چی تروخدا؟؟
خاله ات: ات حاملس
بورا: چییییی؟؟؟؟
خاله ات: آره دیگه
بورا؟ بعنی چی ؟از کی حاملس؟
خاله ات: از بابام خو از جونگکوک چه سوالایی میپرسی
بورا: جونگکوک میدونه؟
خاله ات: نه به هیچ وجهه هم نباید بفهمه
بورا: بچه رو سقط میکنه؟
خاله ات: احتمالا فردا میکنه
بورا: چیی؟؟ چرااا؟؟ اوت فقط یه بچس
خاله ات: ببخشید عزیزم من باید برم فعلا
بورا: خدافظ
بورا ویو
باید به جونگکوک بگم
کلی بهش زنگ زدم ولی جواب نداد
مجبور شدم برم دم دد خونش
کلی در زدم یه خانوم مسن درو باز کرد و رفت
رفتم دیدم نشسته رو میز و داره قرص میخوره
بورا: سلام خوبی
جونگکوک: چیزی شده؟
بورا: میدونم ات کجاست
سریع پرید و اومد سمتم بازوهامو گرفت و شروع کرد التماس کردن
جونگکوک: لطفا لطفا بهم بگو
بورا: وایسا اول باید یه چیز مهمتری راجب ات بهت بگم
جونگکوک: نههه نکنه چیزیش شده لطفااا
بورا: نه حالش خوبه ولی
جونگکوک: ولی؟؟؟؟
بورا: ات حاملست
جونگکوک: چی؟؟؟
بورا: و اینکه میخاد فردا بچه رو سقط ک
جونگکوک: نه نه کجاست بیا بریم
بورا: جزیره ججو
جونگکوک: وای نههه خیلی دوره ولی با هواپیما بریم یک ساعته رسیدیم
بورا: بلیط میدن الان؟
جونگکوک: عاره بدو
ویسگون
part 31
خاله ی ات زنگ زد به بورا
بورا: الو سلام خوبین ات خوبه چیزیش نشده که؟؟
خاله ات: آروم باش دختر..الان با مامانش رفت بیمارستان
بورا: چییی بیمارستاننن چرااا؟؟؟
خاله ات: بابا دو دقیقه امون بده ..ببین قرصای ات تاثیری نداشت رفتن بیمارستان خلاصه دکتر گفته بود این قرصا خیلی قوین و چرا مصرف کرده براش سونوگرافی نوشت که ببینه کبدش در چ حاله مو مث اینکه کبدش قرصا رو جذب نکرده ل نظر خودم که ات مصرفشون نکرده و اینکه گفت و معدن کمی ورم داره و ..
بورا: و؟؟؟ و چی تروخدا؟؟
خاله ات: ات حاملس
بورا: چییییی؟؟؟؟
خاله ات: آره دیگه
بورا؟ بعنی چی ؟از کی حاملس؟
خاله ات: از بابام خو از جونگکوک چه سوالایی میپرسی
بورا: جونگکوک میدونه؟
خاله ات: نه به هیچ وجهه هم نباید بفهمه
بورا: بچه رو سقط میکنه؟
خاله ات: احتمالا فردا میکنه
بورا: چیی؟؟ چرااا؟؟ اوت فقط یه بچس
خاله ات: ببخشید عزیزم من باید برم فعلا
بورا: خدافظ
بورا ویو
باید به جونگکوک بگم
کلی بهش زنگ زدم ولی جواب نداد
مجبور شدم برم دم دد خونش
کلی در زدم یه خانوم مسن درو باز کرد و رفت
رفتم دیدم نشسته رو میز و داره قرص میخوره
بورا: سلام خوبی
جونگکوک: چیزی شده؟
بورا: میدونم ات کجاست
سریع پرید و اومد سمتم بازوهامو گرفت و شروع کرد التماس کردن
جونگکوک: لطفا لطفا بهم بگو
بورا: وایسا اول باید یه چیز مهمتری راجب ات بهت بگم
جونگکوک: نههه نکنه چیزیش شده لطفااا
بورا: نه حالش خوبه ولی
جونگکوک: ولی؟؟؟؟
بورا: ات حاملست
جونگکوک: چی؟؟؟
بورا: و اینکه میخاد فردا بچه رو سقط ک
جونگکوک: نه نه کجاست بیا بریم
بورا: جزیره ججو
جونگکوک: وای نههه خیلی دوره ولی با هواپیما بریم یک ساعته رسیدیم
بورا: بلیط میدن الان؟
جونگکوک: عاره بدو
ویسگون
۶.۷k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.