شهریور جان

شهریور جان
حالا که داری می روی
برایم از انارهای سرخت به یادگار بگذار
همان ها که دانه هایشان
مثل تسبیح یاقوت مادربزرگ می درخشد
برایم پیاله ای چای
در همان استکان های کمرباریک بریز
هوس کرده ام با کشمش سرخ
که سوغات توست
نوش جان کنم
پیاله لب هایم را
از شراب سرخ انگورت لبریز دار
و
پای برگه جداییمان
امضایی به یادگار بگذار
راستش حالا که احساسم
دارد به نکاح پاییز در می اید
دوست دارم همه باور کنند
ما با عشق جدایی را برگزیده ایم
سر راه
درب را باز بگذار
نمی خواهم پاییز خوش آب و رنگم
منتظر بماند
قرارمان سال بعد
اگر زنده بودم
قول می دهم خانه دلم را برای حضورت بتکانم
دیدگاه ها (۲)

چشمانت را ببندبا لبهایت حرفهای بسیار دارم ...

شعور مثه عطره شما ازش استفاده کن ،دیگران لذت می برند...

.مثل فیلم های حاتمی کیا آخر داستان...همیشه برایت مرده ام ...

عشق بی فلسفه زیباست ؛تو نخواهی دلِ من باز تو را می خواهد !

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط