عشق که اتفاق افتاد

عشق که اتفاق افتاد ....
چشمهایت در نگاهم بی خانمان شد
من اما افتاده بودم
توی تمام اتفاق ها...
درون چشم های تو
جاییکه هوا از نفس هایم بریده بود
و در پهنه ی آغوشت ....
دلم تنگ میشد
درست همان لحظه که نگاهت میکردم
رویاهایم را ورق میزدم
تنهایی میلغزید از سر و روی جمعیت دو نفره مان
و من می دانستم خواب هایم بلندترین قله را برای پریدن انتخاب کرده اند؟
#آرزو_شرف_زاده #عکس_نوشته
دیدگاه ها (۳)

کتاب حافظم عمریست، که با من دشمنی دارد؛اگر که فال من خیر است...

نمیدانم تو از اینکهتمام آرزوهای یک نفربه خودت ختم میشود چه ا...

برایِ هرکس که دست در دست از کنارت گذر می کندآرزویِ ( تا به ه...

تونه در فلورانس خوشبخت خواهی شدنه در پاریس و نه در بارسلونا!...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط