چه خیال است که دیوانه و شیدا نشویم

چه خیال است که دیوانه و شیدا نشویم؟
بوی مشکیم، محال است که رسوا نشویم

عشق ما را پی کاری به جهان آورده است
ادب این است که مشغول تماشا نشویم

پرده‌ی راز بود حرف دلیرانه زدن
با تو گستاخ ازآنیم که رسوا نشویم

خون بر هم زدن اوقات بزرگان هدرست
بی‌حجابانه چو سیلاب به دریا نشویم

عیش ما چون سر ناخن به گشاد گره است
تا نیافتد به گره کار کسی، وا نشویم!

پای پر آبله باشد صدف بحر سراب
بهتر آن است پی عشوه دنیا نشویم

این غزل آن غزل خواجه نظیری است که گفت
تا سر شیشه می وانشود وانشویم

#صائب_تبریزی
دیدگاه ها (۰)

جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارمخون دلم چه ریزی چون دل دگ...

به خاطر تو دوستش داشتمو دارمپ.ن:ویسگونی ها! برای میلاد امام ...

در قلب من یک پرنده آبی وجود دارد...

دل بیدار من بر مردم خوابیده می‌گرید بلی، فهمیده بر احوال ناف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط