حـس مـبهـم(پارت دوازدهم) نظر نشه فراموش✌❤❤
حـس مـبهـم(پارت دوازدهم) نظر نشه فراموش✌❤❤
به پسری که اون طرف اتاق روی تخت خوابیده بود نگاه کرد وقتی خواب بود خیلی اروم به نظر میرسید...کم کم نزدیکش شد و روی تخت نشست....
به همه اجزای صورتش دقیق نگاه کرد....شکل یه پاندای ناز و بامزه بود....اون چشمایی که زیرش پف داشت برای چانیول خیلی جالب بود و همینطور رنگ پوستش که از چان تیره تر بود ....
وقتی موهاشو بور میکرد خیلی جذاب میشد...
به خودش اومد دید در چند میلی متری لباش قرار گرفته،سرش و عقب برد ، خودش رو سرزنش کرد
و سریعا از اتاق بیرون رفت
...
لوهان:سلام صبح بخیر
دی او:اوه سلام لو،بالاخره بیدار شدی؟!
شیو:سلام
لوهان:دی اویا؟!
دی او:بله!؟
لوهان:راستی تو اسم کریس و ازکجا میدونستی!!؟
دی او:من؟!
لوهان:اره دیروز خودت به کریس گفتی لوهان بهم گفته...درصورتی که من حتی یک کلمه هم از اینکه کجا بودم بهتون نگفتم
دی او:راستی تو کجا بودی؟!
لوهان:خونه کریس...
دی او با تعجب پرسید اونجا چکار میکردی؟!
لوهان:هیچی، به طور اتفاقی همدیگرو دیدیم و چون دیر وقت بود رفتیم باغ کریس..
دی او:تو چقدر زود به دیگران اعتماد میکنی لو،این زود اعتماد کردن آخر کار دستت میده
لو:نگران نباش هیونگ،من مراقبم
دی او:باشه
دی اوخداروشکر کرد که لوهان متوجه نشد داره بحث وعوض میکنه
شیو:دی او؟!
دی او:بله؟!
شیو:میتونم یه سوال بپرسم؟!
دی او:اره بپرس
شیو:علائم عاشقی چیه؟!
دی او:این دیگه پرسیدن داره؟!
داری شوخی میکنی؟!
شیو:نه هیونگ شوخی نمیکنم
لوهان:شیومین این چه سوالیه اخه؟!الان یه بچه ۷ ساله هم میدونه علائم عاشقی چیه
شیو:ولی یه بچه هفت ساله نمیتونه درک کنه عاشقی یعنی چی از اون بچه های هفت ساله این روزا زیاد پیدا میشه...
لوهان:منظورت چیه؟!
شیو:هه!!!هیچی...روز خوش
دی او:کجا شیومین!؟توکه چیزی نخوردی!!
شیو:میل ندارم هیونگ...
دی او:این پسره چش بود!!؟
لو:نمیدونم۰_۰
...
کش و غوصی به بدنش داد و از تخت بلند شد...بعد از دوش کوتاهی لباسای کارش رو پوشید وتوی نشیمن منتظر چان شد...
حضور یک نفرو حس کرد..برگشت به پشت و با دیدن چانیول زهره ترک شد..
چانیول از وحشت تاعو هول کرد و پرسید:تاعووو خوبی؟!
تاعو:اوووف...اره خوبم چان فقط قلبم داره میاد تو دهنم..این چه طرز اومدنه؟!
چان:معذرت میخوام آقای هوانگ زی تاعو نمیدونستم شما وحشت میکنید
تاعو:خب حالا حالت چطوره ؟!
چان پوزخندی زد و یک قدم به تاعو نزدیک شد،به چشماش زل زد و پرسید:برات اهمیت داره؟!
تاعو:چرا نباید داشته باشه تو دوستمی..
چان:دوست؟! مطمعنی؟!
تاعو:گوش کن چانیول اگه بابت حرفای دیشب باید بگم که...
چان:نه توگوش کن..لطفا قضیه دیشب رو برای همیشه فراموش کن و دیگه در موردش حرف نزن...
تاعو:اوکی چان
....
سوهو:بکهیون من دارم میرم پیش چن کاری نداری؟!
بک:نه کاری ندارم فقط
سوهو:فقط چی؟!
بک:من تنهایی تو خونه حوصلم سر میره
سوهو:اووم ،خب آخه من تورو کجا بذارم بکی...
اهان فهمیدم...
تلفنش رو برداشت وشمارهچانیول رو گرفت...و ازش خواست که همراه تاعو بیان خونه سوهو البته بعد از اطلاع دادن به لی...
سوهو:بکهیون اون دوتا پسری که اونشب اومده بودن رو یادته؟!
بک:اره چطور؟!
سوهو:دوتا از دوستای منهستن ...میان اینجا تاهم مراقبت باشن و همتنها نباشی...
بک:مرسی ولی من که اونارو نمیشناسم..
سوهو:حالا کمکم باهاشون آشنا میشی...
بک:باشه هیونگ
سوهو:من برم؟!
بک:اره برو به کارت برس
سوهو:باشه پس مراقب خودت باش،خدافظ
بک:توهم همینطور،خدافظ
...
سهون:جونگین اروم باش چرا اینجوری رفتار میکنی
کای:خیلی پرو شده سهون دیگه نمیتونم تحمل کنم،پسره عووضی
سهون:باحرص خوردن که چیزی درست نمیشه،میشه؟!
کای:دلم میخواد خفه اش کنم
نمیدونی چجوری بامن رفتار کرد
سهون دستش و روی شونه کای گذاشت و با لحن ارامش بخشی گفت:کایا، اروم باش،به وقتش ادمش میکنیم
کای نفسش رو کلافه فوت کرد بیرون ، دستشو روی دست سهون گذاشت و سری تکون داد
...
صدای اهنگ که از تی وی پخش شد اضطراب و تنشی رو سراغ بک اورد
بدون هیچ حرکتی به صفحه تی وی زل زده بود و سعی داشت به یاد بیاره که این اهنگ غمگین رو چه زمانی شنیده..اشک هاش به طور ناخواسته گونه های برجسته اش رو خیس میکرد،اهنگ پیش میرفت و بک بیشتر تحت تاثیر اون اهنگ قرار میگرفت.. نت ها،کلاویه های اهنگ با اشک های بک شدت میگرفت،اهنگ به پایان رسید،ولی بکهیون همچنان در حال گریه بود.تقریبا به هق هق افتاده بود.انقدر مجذوب اهنگ شده
به پسری که اون طرف اتاق روی تخت خوابیده بود نگاه کرد وقتی خواب بود خیلی اروم به نظر میرسید...کم کم نزدیکش شد و روی تخت نشست....
به همه اجزای صورتش دقیق نگاه کرد....شکل یه پاندای ناز و بامزه بود....اون چشمایی که زیرش پف داشت برای چانیول خیلی جالب بود و همینطور رنگ پوستش که از چان تیره تر بود ....
وقتی موهاشو بور میکرد خیلی جذاب میشد...
به خودش اومد دید در چند میلی متری لباش قرار گرفته،سرش و عقب برد ، خودش رو سرزنش کرد
و سریعا از اتاق بیرون رفت
...
لوهان:سلام صبح بخیر
دی او:اوه سلام لو،بالاخره بیدار شدی؟!
شیو:سلام
لوهان:دی اویا؟!
دی او:بله!؟
لوهان:راستی تو اسم کریس و ازکجا میدونستی!!؟
دی او:من؟!
لوهان:اره دیروز خودت به کریس گفتی لوهان بهم گفته...درصورتی که من حتی یک کلمه هم از اینکه کجا بودم بهتون نگفتم
دی او:راستی تو کجا بودی؟!
لوهان:خونه کریس...
دی او با تعجب پرسید اونجا چکار میکردی؟!
لوهان:هیچی، به طور اتفاقی همدیگرو دیدیم و چون دیر وقت بود رفتیم باغ کریس..
دی او:تو چقدر زود به دیگران اعتماد میکنی لو،این زود اعتماد کردن آخر کار دستت میده
لو:نگران نباش هیونگ،من مراقبم
دی او:باشه
دی اوخداروشکر کرد که لوهان متوجه نشد داره بحث وعوض میکنه
شیو:دی او؟!
دی او:بله؟!
شیو:میتونم یه سوال بپرسم؟!
دی او:اره بپرس
شیو:علائم عاشقی چیه؟!
دی او:این دیگه پرسیدن داره؟!
داری شوخی میکنی؟!
شیو:نه هیونگ شوخی نمیکنم
لوهان:شیومین این چه سوالیه اخه؟!الان یه بچه ۷ ساله هم میدونه علائم عاشقی چیه
شیو:ولی یه بچه هفت ساله نمیتونه درک کنه عاشقی یعنی چی از اون بچه های هفت ساله این روزا زیاد پیدا میشه...
لوهان:منظورت چیه؟!
شیو:هه!!!هیچی...روز خوش
دی او:کجا شیومین!؟توکه چیزی نخوردی!!
شیو:میل ندارم هیونگ...
دی او:این پسره چش بود!!؟
لو:نمیدونم۰_۰
...
کش و غوصی به بدنش داد و از تخت بلند شد...بعد از دوش کوتاهی لباسای کارش رو پوشید وتوی نشیمن منتظر چان شد...
حضور یک نفرو حس کرد..برگشت به پشت و با دیدن چانیول زهره ترک شد..
چانیول از وحشت تاعو هول کرد و پرسید:تاعووو خوبی؟!
تاعو:اوووف...اره خوبم چان فقط قلبم داره میاد تو دهنم..این چه طرز اومدنه؟!
چان:معذرت میخوام آقای هوانگ زی تاعو نمیدونستم شما وحشت میکنید
تاعو:خب حالا حالت چطوره ؟!
چان پوزخندی زد و یک قدم به تاعو نزدیک شد،به چشماش زل زد و پرسید:برات اهمیت داره؟!
تاعو:چرا نباید داشته باشه تو دوستمی..
چان:دوست؟! مطمعنی؟!
تاعو:گوش کن چانیول اگه بابت حرفای دیشب باید بگم که...
چان:نه توگوش کن..لطفا قضیه دیشب رو برای همیشه فراموش کن و دیگه در موردش حرف نزن...
تاعو:اوکی چان
....
سوهو:بکهیون من دارم میرم پیش چن کاری نداری؟!
بک:نه کاری ندارم فقط
سوهو:فقط چی؟!
بک:من تنهایی تو خونه حوصلم سر میره
سوهو:اووم ،خب آخه من تورو کجا بذارم بکی...
اهان فهمیدم...
تلفنش رو برداشت وشمارهچانیول رو گرفت...و ازش خواست که همراه تاعو بیان خونه سوهو البته بعد از اطلاع دادن به لی...
سوهو:بکهیون اون دوتا پسری که اونشب اومده بودن رو یادته؟!
بک:اره چطور؟!
سوهو:دوتا از دوستای منهستن ...میان اینجا تاهم مراقبت باشن و همتنها نباشی...
بک:مرسی ولی من که اونارو نمیشناسم..
سوهو:حالا کمکم باهاشون آشنا میشی...
بک:باشه هیونگ
سوهو:من برم؟!
بک:اره برو به کارت برس
سوهو:باشه پس مراقب خودت باش،خدافظ
بک:توهم همینطور،خدافظ
...
سهون:جونگین اروم باش چرا اینجوری رفتار میکنی
کای:خیلی پرو شده سهون دیگه نمیتونم تحمل کنم،پسره عووضی
سهون:باحرص خوردن که چیزی درست نمیشه،میشه؟!
کای:دلم میخواد خفه اش کنم
نمیدونی چجوری بامن رفتار کرد
سهون دستش و روی شونه کای گذاشت و با لحن ارامش بخشی گفت:کایا، اروم باش،به وقتش ادمش میکنیم
کای نفسش رو کلافه فوت کرد بیرون ، دستشو روی دست سهون گذاشت و سری تکون داد
...
صدای اهنگ که از تی وی پخش شد اضطراب و تنشی رو سراغ بک اورد
بدون هیچ حرکتی به صفحه تی وی زل زده بود و سعی داشت به یاد بیاره که این اهنگ غمگین رو چه زمانی شنیده..اشک هاش به طور ناخواسته گونه های برجسته اش رو خیس میکرد،اهنگ پیش میرفت و بک بیشتر تحت تاثیر اون اهنگ قرار میگرفت.. نت ها،کلاویه های اهنگ با اشک های بک شدت میگرفت،اهنگ به پایان رسید،ولی بکهیون همچنان در حال گریه بود.تقریبا به هق هق افتاده بود.انقدر مجذوب اهنگ شده
۱۵.۰k
۲۶ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.