حافظ عظیمی شاعر تهرانی
آقای "حافظ عظیمی" شاعر و خبرنگار ایرانی، زادهی سال ۱۳۶۴ خورشیدی، در تهران است.
<a href="https://uupload.ir/" target="_blank"><img src="https://s8.uupload.ir/files/۲۰۲۴۰۳۱۵_۲۱۲۶۴۵_ajl0.jpg" border="0" alt="آپلود عکس" /></a>
وی مهندسی مواد و متالورژی از دانشگاه علم و صنعت ایران خوانده است.
او با مجموعه شعر مرخصی اجباری، نامزد دریافت جایزهی بخش آزاد پنجمین دورهی جایزهی شعر خبرنگاران شد.
▪فعالیتهای هنری و ادبی:
- عضویت در کانونهای مختلف ادبی و هنری از جمله کارنامه، صدف، اشراق، ارسباران و…
- گذراندن دورههای فلسفه زیر نظر استاد ملکیان در موسسهی پنجرهی حکمت
- گذراندن دورههای سبکشناسی و زبانشناسی در خانهی شاعران زیر نظر اساتید مختلف از جمله دکتر پاینده
- مدیریت کانون شعر و ادب دانشگاه علم و صنعت ایران برای یک دوره
- همکاری با جراید در زمینهی چاپ شعر و نقد از جمله اطلاعات، ایران، آرمان و…
و...
▪کتاب شناسی:
- انگشت سبابه
- حافظ خوانی
- هم سایههای مشکوک - دفتر شعر جوان - زمستان ۱۳۸۹
- مرخصی اجباری - نصیرا - اردیبهشت ۱۳۹۱
- لکهها
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
[مرام نامه]
ما به تعداد نامهای کوچکمان
فرسنگها دوریم
آن قدر دور
که جمعیت هم
نام بزرگی برایمان نباشد
در گیجگاه هر فاصله
ما قبیله را باور داشتیم
باورهای پدرانمان را
شانههای مادرانمان را
با این حال قبیله برایمان
اسم مستعار چادرمان بود
و پدر
خلاصهای از شانهها
سالها بیآنکه بدانیم
گریخته بودیم
از همان نقطهای که همواره برایمان
شکل رسیدن بود
از این روی دورترین نقطه به هم
نزدیکترین شد و نزدیکترین،
تنهایی
حالا اما
مثل روز روشن است
میخواستیم تنها
مشتهایمان برای هم باز نشود
اگر آنها را گره کردیم و
کوبیدیم به صورت آسمان
مثل روز روشن است
ما قبیلهایم اما قبیله نیستیم
وقتی این روزها
پیش از آن که بخواهیم
انقلاب،
انقلابیمان کرده
که دست میکشیم هر شب
بر صورت آسمان در پوشش دعا
میانههای تاریکی.
(۲)
[بیست و یک گرم] *
آن قدر هست اما
که زبان را به حرکت در آورد
برای گفتن “بیست و یک گرم”
گیرم نعشی که بر شانههامان میگذارند
به هیچ هم حساب نکند
این حرف را
آن قدر هست اما
که زبان را به حرکت در آورد
برای گفتن “دلتنگم”
گیرم از این جمعیت هفتاد و چند ملیونی
تو تنها کسی باشی
که حسابش را سوا کرده از تنهاییام
این روزها که نیستی
چشمانم کار سختی دارند
در ندیدن تو
اما نه!تو نمردهای،
قسم به موی مادر
که قسم نخورده است تا به حال
به روح تو
انگار که سختتر باشد
جا به جا کردن کوهی که اصلا نیست
تو نمردهای،
قسم به پاهای پدر
که این همه سال به هم نزدهاند
صحنهی تصادف را
هر چند نه او مقصر بوده
نه آن غمی که بیهوا زده
تو نمردهای،
قسم به خالیترین نقطهی دستهایم
که باز میگردانمشان هر شب جمعه و
میکارمشان در حیاط هر شنبه تا
آغوش بیاورم سر مزار هر پنجشنبه غروب
نه!تو نمردهای،
تو تنها در اوج خداحافظی کردی
و ما متاسفیم از این که هیچگاه
شانهای نداشتیم
برای آرام گرفتن عقاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در سال ۱۹۰۷ فیزیکدان آمریکایی "دونالد مکداگال" ادعا کرد که ۲۱ گرم از وزن بدن هنگام مرگ کم میشود.
(۳)
در من
بیرون از من حتی
یا در میانهی این دو
هیچ نیست
جز نامی که اندامی را
با تو در میان میگذارد
دست نام است
چشم
انگشت
و نام کوچک من
صورتی از تمامشان
طبیعیست این گونه
اگر کسی صدا بزند مرا
و چشمم ناخودآگاه خیره شود
دستم صدا را بجوید
و هر انگشت
گرهی کور را نشان دهد
اما حقیقت همیشه از نام فاصله گرفته است
تا من
در تمام قرارهای نخستین
پیش از هر چیز بگویم:
– ببخش عزیزم
که نمیتوانم بیش از چند روز عاشقت باشم –
جدی نگرفته هیچ کس اما
این جمله را
و بعد دست داده
و بعد بوسه داده
و بعد تن داده است به حقیقت
آنگاه که در اصطکاک تماسهای مکرر
خاک را کنار زده از میانهی آن دو
خاک را کنار زده از چهرهی تنهایی.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
<a href="https://uupload.ir/" target="_blank"><img src="https://s8.uupload.ir/files/۲۰۲۴۰۳۱۵_۲۱۲۶۴۵_ajl0.jpg" border="0" alt="آپلود عکس" /></a>
وی مهندسی مواد و متالورژی از دانشگاه علم و صنعت ایران خوانده است.
او با مجموعه شعر مرخصی اجباری، نامزد دریافت جایزهی بخش آزاد پنجمین دورهی جایزهی شعر خبرنگاران شد.
▪فعالیتهای هنری و ادبی:
- عضویت در کانونهای مختلف ادبی و هنری از جمله کارنامه، صدف، اشراق، ارسباران و…
- گذراندن دورههای فلسفه زیر نظر استاد ملکیان در موسسهی پنجرهی حکمت
- گذراندن دورههای سبکشناسی و زبانشناسی در خانهی شاعران زیر نظر اساتید مختلف از جمله دکتر پاینده
- مدیریت کانون شعر و ادب دانشگاه علم و صنعت ایران برای یک دوره
- همکاری با جراید در زمینهی چاپ شعر و نقد از جمله اطلاعات، ایران، آرمان و…
و...
▪کتاب شناسی:
- انگشت سبابه
- حافظ خوانی
- هم سایههای مشکوک - دفتر شعر جوان - زمستان ۱۳۸۹
- مرخصی اجباری - نصیرا - اردیبهشت ۱۳۹۱
- لکهها
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
[مرام نامه]
ما به تعداد نامهای کوچکمان
فرسنگها دوریم
آن قدر دور
که جمعیت هم
نام بزرگی برایمان نباشد
در گیجگاه هر فاصله
ما قبیله را باور داشتیم
باورهای پدرانمان را
شانههای مادرانمان را
با این حال قبیله برایمان
اسم مستعار چادرمان بود
و پدر
خلاصهای از شانهها
سالها بیآنکه بدانیم
گریخته بودیم
از همان نقطهای که همواره برایمان
شکل رسیدن بود
از این روی دورترین نقطه به هم
نزدیکترین شد و نزدیکترین،
تنهایی
حالا اما
مثل روز روشن است
میخواستیم تنها
مشتهایمان برای هم باز نشود
اگر آنها را گره کردیم و
کوبیدیم به صورت آسمان
مثل روز روشن است
ما قبیلهایم اما قبیله نیستیم
وقتی این روزها
پیش از آن که بخواهیم
انقلاب،
انقلابیمان کرده
که دست میکشیم هر شب
بر صورت آسمان در پوشش دعا
میانههای تاریکی.
(۲)
[بیست و یک گرم] *
آن قدر هست اما
که زبان را به حرکت در آورد
برای گفتن “بیست و یک گرم”
گیرم نعشی که بر شانههامان میگذارند
به هیچ هم حساب نکند
این حرف را
آن قدر هست اما
که زبان را به حرکت در آورد
برای گفتن “دلتنگم”
گیرم از این جمعیت هفتاد و چند ملیونی
تو تنها کسی باشی
که حسابش را سوا کرده از تنهاییام
این روزها که نیستی
چشمانم کار سختی دارند
در ندیدن تو
اما نه!تو نمردهای،
قسم به موی مادر
که قسم نخورده است تا به حال
به روح تو
انگار که سختتر باشد
جا به جا کردن کوهی که اصلا نیست
تو نمردهای،
قسم به پاهای پدر
که این همه سال به هم نزدهاند
صحنهی تصادف را
هر چند نه او مقصر بوده
نه آن غمی که بیهوا زده
تو نمردهای،
قسم به خالیترین نقطهی دستهایم
که باز میگردانمشان هر شب جمعه و
میکارمشان در حیاط هر شنبه تا
آغوش بیاورم سر مزار هر پنجشنبه غروب
نه!تو نمردهای،
تو تنها در اوج خداحافظی کردی
و ما متاسفیم از این که هیچگاه
شانهای نداشتیم
برای آرام گرفتن عقاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در سال ۱۹۰۷ فیزیکدان آمریکایی "دونالد مکداگال" ادعا کرد که ۲۱ گرم از وزن بدن هنگام مرگ کم میشود.
(۳)
در من
بیرون از من حتی
یا در میانهی این دو
هیچ نیست
جز نامی که اندامی را
با تو در میان میگذارد
دست نام است
چشم
انگشت
و نام کوچک من
صورتی از تمامشان
طبیعیست این گونه
اگر کسی صدا بزند مرا
و چشمم ناخودآگاه خیره شود
دستم صدا را بجوید
و هر انگشت
گرهی کور را نشان دهد
اما حقیقت همیشه از نام فاصله گرفته است
تا من
در تمام قرارهای نخستین
پیش از هر چیز بگویم:
– ببخش عزیزم
که نمیتوانم بیش از چند روز عاشقت باشم –
جدی نگرفته هیچ کس اما
این جمله را
و بعد دست داده
و بعد بوسه داده
و بعد تن داده است به حقیقت
آنگاه که در اصطکاک تماسهای مکرر
خاک را کنار زده از میانهی آن دو
خاک را کنار زده از چهرهی تنهایی.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۲.۴k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.