و چشمانت راز آتش است



و چشمانت راز آتش است.

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد.

و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریز از شهر 
که با هزار انگشت 
به وقاحت
پاکی آسمان رامتهم میکند.

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد.

در من زندانی ستم گری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی 
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند.

بگذار چنان از خواب بر آیم
که کوچه های شهر 
حضور مرا دریابند.

دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند 
تا دشمنی
از یاد برده شود

#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۶)

‌تو آن نه‌ای که چو غایب شوی ز دل برویتفاوتی نکند قرب دل به ب...

‍ “پر کن پیاله راکاین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی‌بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط