من آن بانویپاییزم

من آن بانوی"پاییزم"...

من از احساس لبریزم... دمی با باد میرقصم...
گهی غمگین و تاریکم...گهی بارانی ام، خیسم...
و گه گاهی به یاد عشق... تمام غصه ها را برگ می‌ریزم...
نفسهایم اگر سرد است...تمام برگ هایم گرم و تب دار است...
چو آتش رنگ های سرخ و نارنجی به تن دارم...
گهی یک قاب رویایی میان کوچه باغی ساکت و غمگین...
گهی یک منظره در دستهای آن خیابانی...که نم دار از حضور خیس باران است...
نگو پاییز دلگیر است افسرده...که در آن وصل و هجران هر دو زیبا است و رویایی...

منم بانوی "پاییزی"
دیدگاه ها (۳)

" ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻋﺰﯾﺰﻡ "ﻫﯿﭻ ﺑﺎﻟﺸﯽ ﻧﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ !ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺭ...

لذّت دنیا...داشتنِ کسی ست...که دوست داشتن را بلد است...به هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط