⭕شعر آیینی
⭕شعر آیینی
سید حمید رضا برقعی
… ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان،
.
خسته از ماندن و آمادهی رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
.
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
"مست میآمد و رخساره برافروخته بود"
.
روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
.
بیخود از خود، به خدا با دل و جان میآمد
"زیر شمشیر غمش رقصکنان" میآمد
.
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
.
آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جملهی «در پوست نگنجیدن» را
.
بی امان دور خدا مرد جوان میچرخید
زیر پایش همهی کون و مکان میچرخید
.
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
.
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت: لا حول و لا قوة إلّا بالله !
.
مست از کام پدر، زادهی لیلا، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
.
آه در مثنویام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
.
رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
.
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
.
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
.
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
.
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا میگیری
.
زخم ها با تو چه کردند؟ جوانتر شدهای
به خدا بیشتر از پیش پیمبر شدهای
.
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسّم دارد
.
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا
.
گوش کن خواهرم از سمت حرم میآید
با فغان "پسرم وا پسرم" میآید
.
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی این بار چرا دست به پهلو داری؟!
.
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشتهست؟
.
مثل آیینهی در خاک مکدّر شدهای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرّر شدهای؟
.
من تو را در همهی کربوبلا میبینم
هر کجا مینگرم جسم تو را میبینم
.
ارباً اربا شده چون برگ خزان میریزی
کاش میشد که تو با معجزهای برخیزی
.
ماندهام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
.
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم …
سید حمید رضا برقعی
… ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان،
.
خسته از ماندن و آمادهی رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
.
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
"مست میآمد و رخساره برافروخته بود"
.
روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
.
بیخود از خود، به خدا با دل و جان میآمد
"زیر شمشیر غمش رقصکنان" میآمد
.
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
.
آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جملهی «در پوست نگنجیدن» را
.
بی امان دور خدا مرد جوان میچرخید
زیر پایش همهی کون و مکان میچرخید
.
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
.
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت: لا حول و لا قوة إلّا بالله !
.
مست از کام پدر، زادهی لیلا، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
.
آه در مثنویام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
.
رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
.
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
.
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
.
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
.
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا میگیری
.
زخم ها با تو چه کردند؟ جوانتر شدهای
به خدا بیشتر از پیش پیمبر شدهای
.
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسّم دارد
.
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا
.
گوش کن خواهرم از سمت حرم میآید
با فغان "پسرم وا پسرم" میآید
.
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی این بار چرا دست به پهلو داری؟!
.
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشتهست؟
.
مثل آیینهی در خاک مکدّر شدهای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرّر شدهای؟
.
من تو را در همهی کربوبلا میبینم
هر کجا مینگرم جسم تو را میبینم
.
ارباً اربا شده چون برگ خزان میریزی
کاش میشد که تو با معجزهای برخیزی
.
ماندهام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
.
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم …
۲.۶k
۳۰ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.