p128
p128
رو روز بعد:
تارا-این سومین سالن عقدی بود که دیده بودمش
و نپسندیدمش
رفتیم کی دیگه پارسا ونیکا هم بودن
بلاخره یکشیون که وایب طبیعت و بهار وپاییز باهم میداد بدلمون نشس
من حسابی ازش خوشم اومده بود
همین رو برای دوهفته بعد پنجشنبه یعنی
1403/12/20هماهنگ کردیم
حالا که خیالمون از سالن راح ت بود
باید میرفتیم دنبال جزئیات و لباس
قرار شد فردا برای لباس بانیکا بریم...
علی-پندساعتی بود برگشته بویدمب اپارسا داشتم پیس میزدم
تارا هم داشت به کاغذ های اداری شرکتش که هیچی ازشون سردنمیارم مینداخت
واقعا مخی بود براخودش که بااینهمه درس خوندن داشتن مدرک فوق دکترای داروسازی هنوز حوصلش و داشت برای اینکارا میدونم منتطر بچمون دنیا بیاد ا سریع تر شبعه لندن هم اوکی کنه
واقعا خیلی خفن میشه که3 تا شبعه داشت باشه شرکتت اونم تو کشور های دیگه
تارا-هنوزم دهنم درگیر اون یه انبار بود
البته اینکه چرا سهیل اون روز تو ازمایشگاه بود بهمم ریخته بود
نگران بودم نمیخواستم خراب کنم این ذوق و شوق این روزا رو
پس ماما تلاشم و میکردم فکرنکنم بهش
ولی مشکل همیشگیم اورثینگ بود...
برگه هارو جمع کردم ورفتم آشپزخونه چندتا خوراکی واینا پیدم رفتم پیش علی وپارسا
علی-خیلی ممنون
تارا-پندپندین
پارسا-شاید باورت نشه ولی هیچ هیچ
تارا-یه ساعته دارین بازمیکنین خوب
کسی گل نزده
علی ازتو بعیده
علی-اقا هنو 15 دیقه از بازی مونده خوب
تارا-ب هه هرحال
نشستم وسطشون
سینی خوراکی هارو گذاشتم روپام و به دوتاشونم دادم یکمی بخورن
چون بقول خودشون نمیونن هم باز یکنن هم خوراکی بردارن بخورن
تارا-وای حوصلم سررفته بستتونه دیگهه
یه فیلمی چیزی بزارید ببینم
علی-هرپاتر میبیند
پارسا-تارکم بود توعم پاترهد شدی
تارا-اره بزار اینو بیخال
علی-کودمو
تارا-هری پاتر و تالار اسرار
پارسا-اره اون بهتره باز
علی-اوکی
بزارر
رو روز بعد:
تارا-این سومین سالن عقدی بود که دیده بودمش
و نپسندیدمش
رفتیم کی دیگه پارسا ونیکا هم بودن
بلاخره یکشیون که وایب طبیعت و بهار وپاییز باهم میداد بدلمون نشس
من حسابی ازش خوشم اومده بود
همین رو برای دوهفته بعد پنجشنبه یعنی
1403/12/20هماهنگ کردیم
حالا که خیالمون از سالن راح ت بود
باید میرفتیم دنبال جزئیات و لباس
قرار شد فردا برای لباس بانیکا بریم...
علی-پندساعتی بود برگشته بویدمب اپارسا داشتم پیس میزدم
تارا هم داشت به کاغذ های اداری شرکتش که هیچی ازشون سردنمیارم مینداخت
واقعا مخی بود براخودش که بااینهمه درس خوندن داشتن مدرک فوق دکترای داروسازی هنوز حوصلش و داشت برای اینکارا میدونم منتطر بچمون دنیا بیاد ا سریع تر شبعه لندن هم اوکی کنه
واقعا خیلی خفن میشه که3 تا شبعه داشت باشه شرکتت اونم تو کشور های دیگه
تارا-هنوزم دهنم درگیر اون یه انبار بود
البته اینکه چرا سهیل اون روز تو ازمایشگاه بود بهمم ریخته بود
نگران بودم نمیخواستم خراب کنم این ذوق و شوق این روزا رو
پس ماما تلاشم و میکردم فکرنکنم بهش
ولی مشکل همیشگیم اورثینگ بود...
برگه هارو جمع کردم ورفتم آشپزخونه چندتا خوراکی واینا پیدم رفتم پیش علی وپارسا
علی-خیلی ممنون
تارا-پندپندین
پارسا-شاید باورت نشه ولی هیچ هیچ
تارا-یه ساعته دارین بازمیکنین خوب
کسی گل نزده
علی ازتو بعیده
علی-اقا هنو 15 دیقه از بازی مونده خوب
تارا-ب هه هرحال
نشستم وسطشون
سینی خوراکی هارو گذاشتم روپام و به دوتاشونم دادم یکمی بخورن
چون بقول خودشون نمیونن هم باز یکنن هم خوراکی بردارن بخورن
تارا-وای حوصلم سررفته بستتونه دیگهه
یه فیلمی چیزی بزارید ببینم
علی-هرپاتر میبیند
پارسا-تارکم بود توعم پاترهد شدی
تارا-اره بزار اینو بیخال
علی-کودمو
تارا-هری پاتر و تالار اسرار
پارسا-اره اون بهتره باز
علی-اوکی
بزارر
۲.۰k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.