من به بند تو اسیرم تو زمن بی خبری

من به بند تو اسیرم تو زمن بی خبری؟
آفرین! معرفت این است که ز من می گذری

طعنه ی غیر ندیدی که بسوزد دل تو
که بدانی که چه سخت است به خدا در به دری

خلوت عشق گزیدن هنر لب زدن است
لب من تر کن از آن جام لبان شکری

معرفت نیست من اینجا و تو آنجا و دلی
بگذاریم به امید نگاه دگری

درد و اندوه مرا تا قلم مرگ نوشت
قلم افسوس بخورد از من و این بی نظری

ما که رفتیم ولی این دل ناقابل ما هست
هست گرو پیش لبانت بخری یا نخری
دیدگاه ها (۶)

✨عشق صیدے ستڪہ تیرت بہ خطا هم برود...!!!لذتش ڪنج دلتتا بہ اب...

کِتابِ سـَرْنِوِشتبَرایِ هَـــــر کَـــــسْ چیزیْ نِوِشتْ......

مگذار که دیدار بیفتد به قیامتای وای اگر... کار بیفتد به قیام...

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی‌وفا حالاکه من افتاده‌ام ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط