گاه چنان درسی به آدم می دهد که حساب کار دستش بیاید
گاه چنان درسی به آدم می دهد که حساب کار دستش بیاید
مگر از داغ فبل افتاده ای؟
یه قصه:
اسمش را نیار، خودش را بیار
ملک علاء الدین از فرمانروای سلسله غوریان (544-556 ق) قصد بهرامشاه کرد و بهرامشاه با او در کنار آب باران مصاف داد.
بهرامشاه با وجود این که دویست فیل جنگی داشت از علاء الدین شکست خورد و شب از شدت سرما به خانه دهقانی پناه برد.
گفت: طعام چه داری؟
مرد دهقان پنیر و پونه لب جویی آورد. چون تناول کرد به استراحت مشغول شد و از دهقان روانداز طلب کرد.
دهقان گفت: ای جوان! خدای تعالی می داند که غیر از جل گاوی هیچ چیزی ندارم. اگر اجازت فرمایی بر تو پوشم.
سلطان گفت: نامش را نیاور، خودش را بیاور.
دهخدا، امثال و حکم، ج1، ص 178.
#پالان
#تکبر_ممنوع
مگر از داغ فبل افتاده ای؟
یه قصه:
اسمش را نیار، خودش را بیار
ملک علاء الدین از فرمانروای سلسله غوریان (544-556 ق) قصد بهرامشاه کرد و بهرامشاه با او در کنار آب باران مصاف داد.
بهرامشاه با وجود این که دویست فیل جنگی داشت از علاء الدین شکست خورد و شب از شدت سرما به خانه دهقانی پناه برد.
گفت: طعام چه داری؟
مرد دهقان پنیر و پونه لب جویی آورد. چون تناول کرد به استراحت مشغول شد و از دهقان روانداز طلب کرد.
دهقان گفت: ای جوان! خدای تعالی می داند که غیر از جل گاوی هیچ چیزی ندارم. اگر اجازت فرمایی بر تو پوشم.
سلطان گفت: نامش را نیاور، خودش را بیاور.
دهخدا، امثال و حکم، ج1، ص 178.
#پالان
#تکبر_ممنوع
۳۵۳
۱۷ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.