📝
📝
هزاران سال است که زنها حامله میشوند و شکمهایشان میشود خانه موجودی دیگر.
هزاران سال است که آدمهای دیگر شاهد بارداری و زاییدن زنان هستند، اما هنوز هیچکس به آن عادت نکرده است.
نه خود زنهای حامله و نه رهگذرها.
مردم دوست دارند به زنهای باردار لبخند بزنند و مراقبشان باشند.
انگار شکمهای بزرگ و موجودات درونشان هیچ وقت عادی و تکراری نمیشوند.
جدا چقدر عجیب است نفس کشیدن کسی زیر پوست تو.
چقدر عجیب است تماشای تکان خوردنش و چقدر عجیب است دلبسته شدن به موجودی که ساکن دنیایی دیگر است.
یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمیشود.
بچهدار شدن مثل یک جادوست.
مثل افسانهای شیرین و عجیب و غریب که سخت میشود باورش کرد.
آخر چطور میشود یک دفعه مادر شد.
همین که اولین بار نقطهای تپنده را نشانت میدهند و میگویند این بچه شماست، همه چیز تغییر میکند.
دستت را میگذاری روی شکم و حس میکنی از همین حالا باید قویتر باشی.
باید محافظت کنی از این نقطه تپنده کوچک. باید حامیاش باشی، همراهش باشی.
هر روز بزرگتر که میشود، احساساتت بیشتر موج بر میدارد.
شروع به تکان خوردن که میکند فکر میکنی دیگر خودت نیستی، دیگر پاهایت روی زمین نیست.
لذتی وجودت را میگیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است.
با گذشت هر روز و هر ماه چقدر عاشقتر میشوی.
چقدر قلبت میتپد برایش.
برای اویی که هیچ نمیدانی چه شکلی خواهد بود.
چشمهایش، دهانش، انگشتهایش.
از همین روزهاست که نگرانش میشوی.
که چرا تکان نمیخورد، چرا نمیچرخد، چرا با لگدهایش نمیگوید من اینجام.
بارداری مثل یک جور جادوست. جادویی که همه چیز را تغییر میدهد.
جادویی که تو را تغییر میدهد و دیگر اسمت را برای همیشه عوض میکند.
بعد از این کسی هست که تو را مادر صدا خواهد کرد...
هزاران سال است که زنها حامله میشوند و شکمهایشان میشود خانه موجودی دیگر.
هزاران سال است که آدمهای دیگر شاهد بارداری و زاییدن زنان هستند، اما هنوز هیچکس به آن عادت نکرده است.
نه خود زنهای حامله و نه رهگذرها.
مردم دوست دارند به زنهای باردار لبخند بزنند و مراقبشان باشند.
انگار شکمهای بزرگ و موجودات درونشان هیچ وقت عادی و تکراری نمیشوند.
جدا چقدر عجیب است نفس کشیدن کسی زیر پوست تو.
چقدر عجیب است تماشای تکان خوردنش و چقدر عجیب است دلبسته شدن به موجودی که ساکن دنیایی دیگر است.
یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمیشود.
بچهدار شدن مثل یک جادوست.
مثل افسانهای شیرین و عجیب و غریب که سخت میشود باورش کرد.
آخر چطور میشود یک دفعه مادر شد.
همین که اولین بار نقطهای تپنده را نشانت میدهند و میگویند این بچه شماست، همه چیز تغییر میکند.
دستت را میگذاری روی شکم و حس میکنی از همین حالا باید قویتر باشی.
باید محافظت کنی از این نقطه تپنده کوچک. باید حامیاش باشی، همراهش باشی.
هر روز بزرگتر که میشود، احساساتت بیشتر موج بر میدارد.
شروع به تکان خوردن که میکند فکر میکنی دیگر خودت نیستی، دیگر پاهایت روی زمین نیست.
لذتی وجودت را میگیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است.
با گذشت هر روز و هر ماه چقدر عاشقتر میشوی.
چقدر قلبت میتپد برایش.
برای اویی که هیچ نمیدانی چه شکلی خواهد بود.
چشمهایش، دهانش، انگشتهایش.
از همین روزهاست که نگرانش میشوی.
که چرا تکان نمیخورد، چرا نمیچرخد، چرا با لگدهایش نمیگوید من اینجام.
بارداری مثل یک جور جادوست. جادویی که همه چیز را تغییر میدهد.
جادویی که تو را تغییر میدهد و دیگر اسمت را برای همیشه عوض میکند.
بعد از این کسی هست که تو را مادر صدا خواهد کرد...
۶.۱k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.