Part2

Part2
Who are you؟

دوست پسر قبلیش که
الان با یکی از بست فرداش ازدواج کرد
از همون موقع هم نقشه اش بود با احساسات
یک نفر بازی کرد و اون رو عاشق خودش کرد ول تا تا وقتی دید که موقعیت خوبیست رفت و پشت سرش رو هم نگاه نکرد
بعداز اون دخترک افسرده شد تنها شد و امید دیگری نداشت تنها بودن حس بدی هست تنهایی
کمی بعد اشک کوچیکی از گوشه
چشمش پایین ریخت دخترک هم نزدیک شد و پرید ولی دستش گرفته شد
هر کسیکه بود شخصیت اول داستان
رو نجات داد دخترک رو پایین آورد و با او بحثش شد و بهش دلداری
داد پای چپ دختر پیج خورده بود بخاطر همین تا خونه اش همراهش اومد ولی تا دخترکامد اسمش
رو بپرسه لبخندی زد که دندون های نیشی معلوم شد دخترک ترسیده دررو بست وقفل کرد پنجره
ها رو کشید و چوبی دستش گرفت در رو کمی باز کرد ولی اون نبود مثل اینکه رفته بود
با خیال راحت رفت و روی تخت دراز کشید حتی نتونست اسمش رو بپرسه
کاش حداقل خداحافظی یا تشکری میکرد
حتما خونه اش خونه بغلی هست باید تشکر.
کنم ولی خودم نه از اون دندون ها وصورتش معلوم بود هوس خون کرده
پتو رو کشید و خوابید از شدت خستگی سریع خوابش برد صبح کلی کار داشت و زود خوابید
ویو جیمین