مرا تنگ در آغوش کشیده بودی
مرا تنگ در آغوش کشیده بودی
که
قدمهایت سست شد
به عقب رفت
قلبم لرزید
اشکم جاری شد
تنم یخ کرد...
و تنها چشمانم نظارهگر مسیر رفتنت بود
خستهتر از همیشه
رفتنت را روی دور تکرار گذاشتند
رفتی و هربار
دستانت را جا گذاشتی
روی این صورت
کنار همین تخت
روی این بالش
لا به لای این موها
درست روی این تن
رفتی و هربار من جا ماندم
رفتی و
این زخم رفتن
مرا در آغوش خود گرفت
غرق شدم در نبودنت
و چشمانم نگران
مسیری بود
که رد رفتنش از تنم آغاز شده بود...
#مهدیس_دانافر
که
قدمهایت سست شد
به عقب رفت
قلبم لرزید
اشکم جاری شد
تنم یخ کرد...
و تنها چشمانم نظارهگر مسیر رفتنت بود
خستهتر از همیشه
رفتنت را روی دور تکرار گذاشتند
رفتی و هربار
دستانت را جا گذاشتی
روی این صورت
کنار همین تخت
روی این بالش
لا به لای این موها
درست روی این تن
رفتی و هربار من جا ماندم
رفتی و
این زخم رفتن
مرا در آغوش خود گرفت
غرق شدم در نبودنت
و چشمانم نگران
مسیری بود
که رد رفتنش از تنم آغاز شده بود...
#مهدیس_دانافر
۳۴۶
۱۸ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.