گفت این چیه گذاشتی رو لبات

_گفت : این چیه گذاشتی رو لبات؟
تو که سیگاری نبودی!
_گفتم : خیلی وقته میکشم.
_گفت : تو چی به سرت اومده
این یه سالی که ندیدمت؟
_گفتم : سخت نگیر.
آرومم میکنه،
نمیذاره به چیزی فکر کنم.
_هیچی نگفت
_منم هیچی نگفتم
_بعد از چند دقیقه گفت :
مطمئنی نمیذاره به چیزی فکر کنی؟
_گفتم : آره، چطور مگه؟
فندک رو از روی داشبورد برداشت،
داد به دستم
یه لبخندِ تلخ زد و
_گفت :لااقل روشنش کن!

#بابک_زمانی
دیدگاه ها (۱)

بعد از ازدواجمون خیلی چیزا تغییر میکنه،ولی تصمیم گرفتیم یه چ...

اولین باری که دیدمش، دقیقا مطمئن نبودم که دوستش دارم. اولین ...

هیچی بدتر از بلاتکلیفی نیست . اینکه ‌نمیدونی دوست داره یا ند...

آخرین باری که به یه نفر کتاب قرض دادم سوم دبیرستان بودم. طرف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط