راهی شدن دست من نبودراهی شدن دست من نبود

راهی شدن دست من نبود...راهی شدن دست من نبود ........ 

آنقدر رسیده ام که دیگر مقصد را احساس نمی کنم 

تنها پی برده ام که هیچ وقت شروعی در کار نیست 

و از هر کجا ظهور کنی در میانه ای 

مثل آفتابی که کور کورانه ، هر روز تمام طول پنجره را طی می کند 

بی آنکه دستی از پشت پرده ، تکرار احمقانه اش را به رویش بیاورد

من هم درست همین بودم 

سرگردان میان آغوش ها و ازدحام ها 

انگار قطاری در من جامانده یا خیابان ِ یتیمی را بر سر راهم گذاشته اند 

اینگونه بود که جهان با تمام ِ شیطنت هایش از کنارمان گذشت

و ما را به روی هیچ اتفاقی نیاورد
دیدگاه ها (۱)

نه امپراطورمو نه ستاره ای در مشت دارماما خودم رابا کسی که خی...

I'm Lost

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کردو مهربانی دست ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط