خاطرات یک مسافر در اصفهان

خاطرات یک مسافر در اصفهان

چند سال پیش، در اصفهان رفتم یه توالت عمومی. یه کم کارم طول کشید؛ وقتی اومدم بیرون دیدم ۱۰-۱۲ نفر تو صف ایستادن؛ به نوبت هر کدوم یه تیکه انداختن:

- عافِیت باشِد

-خسِّه نباشین

-نه؛ هنو انگار یه چیزی اِزد موندِس

-فک کردم اِز میون رفدِی

-هاااای، چشاد وا شدا

- اصی انگار نور اِزدون ساطع میشِد

-آهان...حالا اومِدی سَری وزن

- میخواسی صدا بِزنی تا بچا بیاند کُمِکِد

- یُخدِچی روغن بخور تا راش واشِد آ به خودِد صَتمه(صدمه) نزِنی

-خوردنش چِقَده طول کشیدِس که پَس دادنش اَنقَده شد؟

-اِز این دفعَه که گذِشت
ایشالا اِز دفعَه دیگه یه وِکیل بیگیر آ کارا بسپار دسِش آ خودِدا راحت کون

- دُشِک آ لاحاف میبُردی با خودِد

صرفا جهت خنده :-)))
دیدگاه ها (۴۷)

منو این همه خوشبختی محاله، محاله، محااااااله :-)

بوی دود است که پیچیده ، کجا میسوزد ؟نکند خانه ی مولاست خدا ر...

ESFAHANقدم زدن تو چهارباغغذا خوردن تو زاگرس و شب نشین ... ...

#چالش_دستخط#چالش_تک_بیت#شهریار

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط