خاطرات یک مسافر در اصفهان
خاطرات یک مسافر در اصفهان
چند سال پیش، در اصفهان رفتم یه توالت عمومی. یه کم کارم طول کشید؛ وقتی اومدم بیرون دیدم ۱۰-۱۲ نفر تو صف ایستادن؛ به نوبت هر کدوم یه تیکه انداختن:
- عافِیت باشِد
-خسِّه نباشین
-نه؛ هنو انگار یه چیزی اِزد موندِس
-فک کردم اِز میون رفدِی
-هاااای، چشاد وا شدا
- اصی انگار نور اِزدون ساطع میشِد
-آهان...حالا اومِدی سَری وزن
- میخواسی صدا بِزنی تا بچا بیاند کُمِکِد
- یُخدِچی روغن بخور تا راش واشِد آ به خودِد صَتمه(صدمه) نزِنی
-خوردنش چِقَده طول کشیدِس که پَس دادنش اَنقَده شد؟
-اِز این دفعَه که گذِشت
ایشالا اِز دفعَه دیگه یه وِکیل بیگیر آ کارا بسپار دسِش آ خودِدا راحت کون
- دُشِک آ لاحاف میبُردی با خودِد
صرفا جهت خنده :-)))
چند سال پیش، در اصفهان رفتم یه توالت عمومی. یه کم کارم طول کشید؛ وقتی اومدم بیرون دیدم ۱۰-۱۲ نفر تو صف ایستادن؛ به نوبت هر کدوم یه تیکه انداختن:
- عافِیت باشِد
-خسِّه نباشین
-نه؛ هنو انگار یه چیزی اِزد موندِس
-فک کردم اِز میون رفدِی
-هاااای، چشاد وا شدا
- اصی انگار نور اِزدون ساطع میشِد
-آهان...حالا اومِدی سَری وزن
- میخواسی صدا بِزنی تا بچا بیاند کُمِکِد
- یُخدِچی روغن بخور تا راش واشِد آ به خودِد صَتمه(صدمه) نزِنی
-خوردنش چِقَده طول کشیدِس که پَس دادنش اَنقَده شد؟
-اِز این دفعَه که گذِشت
ایشالا اِز دفعَه دیگه یه وِکیل بیگیر آ کارا بسپار دسِش آ خودِدا راحت کون
- دُشِک آ لاحاف میبُردی با خودِد
صرفا جهت خنده :-)))
- ۵۵۲
- ۱۱ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط