رفت و بعد از رفتنش آن شب چه بارانی گرفت

رفت و بعد از رفتنش آن شب چه بارانی گرفت
بوته ی یاس کنار نرده ها جانی گرفت

خواستم باران که بند آمد بدنبالش روم
باد و باران بس نبود انگار، طوفانی گرفت

لحظه ای با شمعدانی ها مدارا کرد و رفت
از من بی دین و ایمان، دین و ایمانی گرفت

رفتنش درد بزرگی بود و پشتم را شکست
از دو چشم عاشقم اشک فراوانی گرفت

خسته و تنها رهایم کرد با رنج و عذاب
جان من را جان جانانم به آسانی گرفت

عاقبت هرگز نفهمیدم گناه من چه بود
از من نفرین شده امّا چه تاوانی
سوگند&
دیدگاه ها (۲۷)

تا نگاهم می کنی ،حالم پریشان میشودقطره های ِاشک من،از دید...

ﺍﺟﺎﺯﻩ! ﻟﺤﻈﻪﺍی ﺗﻮی ﺧﻴﺎﻟﺖ میﺷﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ؟ﺩﻋﺎﯼ ﻟﺤﻈﻪﯼ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺳﺎﻟﺖ ﻣﯽﺷ...

تکرار پشت تکرار، من، تو، شراب، بوسهیک عشق آتشین بار، من، تو ...

چشم چرخاندم نگاهم در نگاهش گیر کردمن تقلا کردم اما او مرا تس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط