روزی گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف

روزی ، گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف از آن عبور می کنند. گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد که اگر در مقابل غار کمین کند، می تواند حیوانات مختلف را صید کند. بدین سبب، در مقابل خروجی غار کمین کرد تا حیوانات را شکار کند.

روز اول، یک گوسفند آمد. گرگ به دنبال گوسفند رفت. اما گوسفند بسرعت پا به فرار گذاشت و راه گریزی پیدا کرد و از معرکه گریخت. گرگ بسیار دستپاچه و عصبانی شد و سوراخ را بست. گرگ گمان می کرد که دیگر شکست نخواهد خورد.
روز دوم، یک خرگوش آمد. گرگ با تمام نیرو به دنبال خرگوش دوید اما خرگوش از سوراخ کوچک تری در کنار سوراخ قبلی فرار کرد. گرگ سوراخ های دیگر را بست و گفت که دیگر حیوانات نمی توانند از چنگ من بگریزند.

روز سوم، یک سنجاب کوچک آمد. گرگ بسیار تلاش کرد تا سنجاب را صید کند. اما سرانجام سنجاب نیز از یک سوراخ بسیار کوچک فرار کرد. گرگ بسیار عصبانی شد و کلیه سوراخ های غار را مسدود کرد. گرگ از تدبیر خود بسیار راضی بود.
اما روز چهارم، یک ببر آمد. گرگ که بسیار ترسیده بود بلافاصله به سوی غار پا به فرار گذاشت. ببر گرگ را تعقیب کرد. گرگ در داخل غار به هر سویی می دوید اما راهی برای فرار نداشت و سرانجام طعمه ببر شد.
هیچ گاه روزنه های کوچک زندگیت را به طمع آینده نبند
دیدگاه ها (۵)

داستان چشم برزخی دار شدن شیخ رجبعلی خیاطسر و گوشش زیاد میجنب...

@ عزیزانم لطفا کمی وقت بگذارید و متن زیر را بخوانید .شاید بع...

ﻣﺮﺩ ﺯﺍﻫﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻨﺎﺭ ﭼﺸﻤﻪ ﺍﯼ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﺁﺑ...

فروردین :❤رنگ شانس : قرمزملایم❤اعداد شانس : 6 ، 9 ، 15 و 343...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

#داستان_شب 👈حکایتی بسیار زیبا و خواندنیدر شهر "خوی" مردی به ...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هفتـم🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط