حسین جانم! چه غوغایی برپا کرده ای!
حسین جانم! چه غوغایی برپا کرده ای!
کودکانِ راه سنگِ تمام گذاشته اند، سینی هایی هم قد خودشان بر سرشان گذاشته اند و ساعت ها روی خاک نشسته اند و فریاد می زنند "هله بکم زوار اباالسجاد (ع)".
دخترکانِ کوچکتر جعبه دستمالی دست گرفته اند و به حاجیانِ آستانت می دهند تا غبار و عرقِ راه یا اشکی که بر چهره هاشان جاری شده، برگیرند ...
بعضی هایشان که حتی دو سه سالشان هم نشده، شیشه ی عطر کوچکی دست گرفته اند تا مستحب ترینِ آدابِ زیارت هم رعایت شده باشد و همه با بوی خوش وارد حریمت شوند ...
خدایا چه می بینم؟! پیرمردی خم شده با سرعت و عشق و شور و حالی وصف نشدنی، عصازنان، دارد به سویت می آید!
این عشق دارد دیوانه ام می کند 😭 ﻧمی دانم راه بروم یا بمانم و لحظه لحظه ی این شور و حال را وصف کنم؟!!!
آنطرفتر را ببینید! پیرمردی که محاسن و موی سر را با هم سپید کرده، دمی می ایستد تا خستگی درکند ولی در همین مجال هم محکم بر سینه می کوبد و حسین حسین می گوید و مردمانِ راه را دعوت به سینه زنی می کند! پسر جوانی از راه می رسد بغض می کند و شانه ی این عشقِ سالخورده را می بوسد و راه برمی گیرد ...
اینجا روضه ی مصوّر است!!!
ای عرشیان و فرشیان!!! به هوش باشید!!!
این عاشقانه ها را ثبت کنید و به پروردگارِ زیبایی ها، شهادت دهید!!!
مردی را می بینم که از موکب ها، خوراکی می گیرد و به کودکانِ راه هدیه می کند و اشک می ریزد ...
عده ای هم بادکنک و کتابِ داستان و شکلات را بارِ کوله هایشان کرده اند و به کودکان تقدیم می کنند ...
اینجا دیگر نیازی به روضه خوان ندارد!!!
همه اش روضه است ...
تشنه می شوی، گریه می کنی!
آب می خوری گریه می کنی!
نوزاد می بینی گریه می کنی!
بیمار می بینی گریه می کنی!
احترام و محبت می بینی گریه می کنی!
همینطور که قدم بر می داری، زنانی را می بینی که بالای تنور ایستاده اند و نان تازه دستِ زائران می دهند!
کم کم شب می شود ... گرچه که شب و روز اینجا معنا ندارد! این پرچمِ پایداری دست به دست عاشقانت می گردد تا به منزل برسد! هرکس هر موقع خسته شد، روی کهنه حصیری آرام می گیرد و با جانی صدچندان راه را می پیماید!!!
از این واژه ها زود می گذرم ... تنور ...کهنه حصیر ... زن و کودک و آب و نوزاد ...
ویلچر پیرزنی از راه منحرف می شود، بدون لحظه ای درنگ، نفر پشت سرش کمک می کند او را به راه برمی گرداند و پشت کمر پسرک ویلچر دار می زند و برای این عشق و محبت و احترام به مادرش، تحسین می کند ...
خدایا اینجا دیگر چه جایی از جهان است؟
میزبانان التماس می کنند که زائران به خانه شان بیایند! سینی داران کم مانده اشک بریزند که بفرمایید! از این برکات توشه برگیرید که سرمایه یِ پس اندازِ یک سالمان است!
پاهایت که درد می گیرد هم اشک می ریزی!
اینها اشک های درد نیست!
اشکِ همدردی ست ...
این تاول ها، چشمه های مهر است و راستی ...
مرهم که می آوری، پس می زند می خواهد با همین درد و رنج بماند، اینها همه مُهرِ ثابت قدمی ست ...
حسین جان! ببین! همه ی این مردم فقط بخاطر تو مهربان شده اند!
پدربزرگ و نوه ای با هم آمده بودند، در طول راه گل می گفتند و گل می شنیدند ... انگار که چند سال است همدیگه را ندیده بودند تازه همدیگر را پیدا کرده اند!
مردانی روی زمین نشسته اند و خواهش می کنند تا ثانیه ای بمانی و غبار کفشت را پاک می کنند!!!
کم مانده است در این راه جان بدهم! بغض و اشک است که جاری می شود! می خواهم در همین راه بمانم آنقدر بمانم تا بمیرم! و چه سعادتی بهتر از این!!! که روی قبرم بنویسند:
شهیدِ راهِ بهشت ...راهی که پر از #نشانی ست #نشانی ِ حسینی ...
فقط آمده بود به حضرت زهرا سلام الله تسلیت بگوید و برود که ماند ...
#امام_حسین علیه السلام✨
کودکانِ راه سنگِ تمام گذاشته اند، سینی هایی هم قد خودشان بر سرشان گذاشته اند و ساعت ها روی خاک نشسته اند و فریاد می زنند "هله بکم زوار اباالسجاد (ع)".
دخترکانِ کوچکتر جعبه دستمالی دست گرفته اند و به حاجیانِ آستانت می دهند تا غبار و عرقِ راه یا اشکی که بر چهره هاشان جاری شده، برگیرند ...
بعضی هایشان که حتی دو سه سالشان هم نشده، شیشه ی عطر کوچکی دست گرفته اند تا مستحب ترینِ آدابِ زیارت هم رعایت شده باشد و همه با بوی خوش وارد حریمت شوند ...
خدایا چه می بینم؟! پیرمردی خم شده با سرعت و عشق و شور و حالی وصف نشدنی، عصازنان، دارد به سویت می آید!
این عشق دارد دیوانه ام می کند 😭 ﻧمی دانم راه بروم یا بمانم و لحظه لحظه ی این شور و حال را وصف کنم؟!!!
آنطرفتر را ببینید! پیرمردی که محاسن و موی سر را با هم سپید کرده، دمی می ایستد تا خستگی درکند ولی در همین مجال هم محکم بر سینه می کوبد و حسین حسین می گوید و مردمانِ راه را دعوت به سینه زنی می کند! پسر جوانی از راه می رسد بغض می کند و شانه ی این عشقِ سالخورده را می بوسد و راه برمی گیرد ...
اینجا روضه ی مصوّر است!!!
ای عرشیان و فرشیان!!! به هوش باشید!!!
این عاشقانه ها را ثبت کنید و به پروردگارِ زیبایی ها، شهادت دهید!!!
مردی را می بینم که از موکب ها، خوراکی می گیرد و به کودکانِ راه هدیه می کند و اشک می ریزد ...
عده ای هم بادکنک و کتابِ داستان و شکلات را بارِ کوله هایشان کرده اند و به کودکان تقدیم می کنند ...
اینجا دیگر نیازی به روضه خوان ندارد!!!
همه اش روضه است ...
تشنه می شوی، گریه می کنی!
آب می خوری گریه می کنی!
نوزاد می بینی گریه می کنی!
بیمار می بینی گریه می کنی!
احترام و محبت می بینی گریه می کنی!
همینطور که قدم بر می داری، زنانی را می بینی که بالای تنور ایستاده اند و نان تازه دستِ زائران می دهند!
کم کم شب می شود ... گرچه که شب و روز اینجا معنا ندارد! این پرچمِ پایداری دست به دست عاشقانت می گردد تا به منزل برسد! هرکس هر موقع خسته شد، روی کهنه حصیری آرام می گیرد و با جانی صدچندان راه را می پیماید!!!
از این واژه ها زود می گذرم ... تنور ...کهنه حصیر ... زن و کودک و آب و نوزاد ...
ویلچر پیرزنی از راه منحرف می شود، بدون لحظه ای درنگ، نفر پشت سرش کمک می کند او را به راه برمی گرداند و پشت کمر پسرک ویلچر دار می زند و برای این عشق و محبت و احترام به مادرش، تحسین می کند ...
خدایا اینجا دیگر چه جایی از جهان است؟
میزبانان التماس می کنند که زائران به خانه شان بیایند! سینی داران کم مانده اشک بریزند که بفرمایید! از این برکات توشه برگیرید که سرمایه یِ پس اندازِ یک سالمان است!
پاهایت که درد می گیرد هم اشک می ریزی!
اینها اشک های درد نیست!
اشکِ همدردی ست ...
این تاول ها، چشمه های مهر است و راستی ...
مرهم که می آوری، پس می زند می خواهد با همین درد و رنج بماند، اینها همه مُهرِ ثابت قدمی ست ...
حسین جان! ببین! همه ی این مردم فقط بخاطر تو مهربان شده اند!
پدربزرگ و نوه ای با هم آمده بودند، در طول راه گل می گفتند و گل می شنیدند ... انگار که چند سال است همدیگه را ندیده بودند تازه همدیگر را پیدا کرده اند!
مردانی روی زمین نشسته اند و خواهش می کنند تا ثانیه ای بمانی و غبار کفشت را پاک می کنند!!!
کم مانده است در این راه جان بدهم! بغض و اشک است که جاری می شود! می خواهم در همین راه بمانم آنقدر بمانم تا بمیرم! و چه سعادتی بهتر از این!!! که روی قبرم بنویسند:
شهیدِ راهِ بهشت ...راهی که پر از #نشانی ست #نشانی ِ حسینی ...
فقط آمده بود به حضرت زهرا سلام الله تسلیت بگوید و برود که ماند ...
#امام_حسین علیه السلام✨
۹.۷k
۱۹ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.