با خودم احساسِ غربت می کنم..
با خودم احساسِ غربت می کنم..
آدم چند سال پیش کجا و این آدمی که می بینم کجا.. چشم می بندم و تویِ ذهن م دنبال نشانی می گردم! یک مدرک که ثابت کند هنوز هم می شود همه چیز بشود مثل روزِ اول..
ولی نیست.. نمی شود!
باید بروم.. این جسم دیگر وطنِ جانِ من نیست.. هر گوشه ی ذهن م پرچمِ فتوحات یک اتفاق تلخ قد عَلم کرده!
جایی برایِ آن منِ سال های دور نمانده..
تبدیل شده ام به یک طومار خاطرات.. قهقه هایی از سرِ درد..خوبم گفتن های دروغی..و پاهایی که می روند و دلی که سالهاست جا مانده..
آدم چند سال پیش کجا و این آدمی که می بینم کجا.. چشم می بندم و تویِ ذهن م دنبال نشانی می گردم! یک مدرک که ثابت کند هنوز هم می شود همه چیز بشود مثل روزِ اول..
ولی نیست.. نمی شود!
باید بروم.. این جسم دیگر وطنِ جانِ من نیست.. هر گوشه ی ذهن م پرچمِ فتوحات یک اتفاق تلخ قد عَلم کرده!
جایی برایِ آن منِ سال های دور نمانده..
تبدیل شده ام به یک طومار خاطرات.. قهقه هایی از سرِ درد..خوبم گفتن های دروغی..و پاهایی که می روند و دلی که سالهاست جا مانده..
۲.۱k
۱۰ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.