مرا خانمم صدا میزد
مرا خانمم صدا میزد
همه چیز قرار بود جدی شود
بین خودمان حلقه رد و بدل کرده بودیم
کلی برنامه چیده بودیم
همه جا با هم بودیم
هی عکس های دونفره می انداختیم و قربان صدقه هم می رفتیم و دوستانمان برایمان آرزوی خوشبختی میکردند....
این ها مال چند وقت پیش بود؟
یک ماه....یا یک قرن...؟!
به انگشتان خالی ام نگاه می کنم
به عکس های دونفره مان
به پیغام های توی گوشی
گوشم پر از صداست
صدای دوستت دارم گفتنش
کسی مدام می گوید خانمم... برمیگردم رو به صدا...
می بینم خانم کسی نیستم...
خیره میشود به صفحه گوشی ، به شماره تلفن اش
چرا دیگر نمی توانم به این شماره زنگ بزنم...؟
چرا نمی توانم دیگر این روسری را سر کنم...؟
چرا مثل زن های باردار از این بوی عطر حالت تهوع میگیرم....؟
این آهنگ را بزن جلو لعنتی.... این آهنگ را بزن جلو...
از این خیابان نرو... این کافه نه....
جلوی من سیگار وینستون نکش...
این پیراهن را چه کنم...؟ بیاندازشم دور؟
نه.... دلم نمیاید که... یادگاری ست...
دلم خیلی تنگ است... زنگ بزنم...؟ خب پیغام میدهم...
اگر جوابم را ندهد....؟
میخواهم بخوابم... یک چیز کم است انگاری...
به یکی باید شب بخیر بگویم
یکی باید به من شب بخیر بگوید
یکی که نیست...
می شود نپرسی چرا... چه شد؟
عذاب سوال های بی جواب می دانی چیست؟
بی هیچ توضیح مشخصی رفتن می دانی چیست؟
باید بخوابم...
فردا صبح بیدارم نکن...
ورزش و خرید و سینما نمی آیم
قسمت و صلاح و تجربه نمی فهمم
این رفته که از این بهترش بیاید نمی خواهم
سرم را با این مزخرفات گرم نکن...
اگر می توانی خاطرات را گم و گور کن...
اگر می توانی یک طوری جای آن صبح بخیر فردا را که بود و دیگر نیست پر کن
می توانی....؟!
همه چیز قرار بود جدی شود
بین خودمان حلقه رد و بدل کرده بودیم
کلی برنامه چیده بودیم
همه جا با هم بودیم
هی عکس های دونفره می انداختیم و قربان صدقه هم می رفتیم و دوستانمان برایمان آرزوی خوشبختی میکردند....
این ها مال چند وقت پیش بود؟
یک ماه....یا یک قرن...؟!
به انگشتان خالی ام نگاه می کنم
به عکس های دونفره مان
به پیغام های توی گوشی
گوشم پر از صداست
صدای دوستت دارم گفتنش
کسی مدام می گوید خانمم... برمیگردم رو به صدا...
می بینم خانم کسی نیستم...
خیره میشود به صفحه گوشی ، به شماره تلفن اش
چرا دیگر نمی توانم به این شماره زنگ بزنم...؟
چرا نمی توانم دیگر این روسری را سر کنم...؟
چرا مثل زن های باردار از این بوی عطر حالت تهوع میگیرم....؟
این آهنگ را بزن جلو لعنتی.... این آهنگ را بزن جلو...
از این خیابان نرو... این کافه نه....
جلوی من سیگار وینستون نکش...
این پیراهن را چه کنم...؟ بیاندازشم دور؟
نه.... دلم نمیاید که... یادگاری ست...
دلم خیلی تنگ است... زنگ بزنم...؟ خب پیغام میدهم...
اگر جوابم را ندهد....؟
میخواهم بخوابم... یک چیز کم است انگاری...
به یکی باید شب بخیر بگویم
یکی باید به من شب بخیر بگوید
یکی که نیست...
می شود نپرسی چرا... چه شد؟
عذاب سوال های بی جواب می دانی چیست؟
بی هیچ توضیح مشخصی رفتن می دانی چیست؟
باید بخوابم...
فردا صبح بیدارم نکن...
ورزش و خرید و سینما نمی آیم
قسمت و صلاح و تجربه نمی فهمم
این رفته که از این بهترش بیاید نمی خواهم
سرم را با این مزخرفات گرم نکن...
اگر می توانی خاطرات را گم و گور کن...
اگر می توانی یک طوری جای آن صبح بخیر فردا را که بود و دیگر نیست پر کن
می توانی....؟!
۳.۱k
۱۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.