گناهکارمن

#گناهکار_من🎀
#پارت_نهم
دست همو گرفتن به سمت خونه حرکت کردن*
عسل:خب کوچولوعلی توضیح بده دیشب چیا شد؟
لیا:راست میگه اتتت توضیح بده..
ات:خب دیشب که میدونین اومدن خواستگاریم بعد من فرار کردم توراه یه مافیا بیهوشم کرد منو برد خونش...
عسل:چهههه مافیا؟؟؟
لیا:مافیااااعههه که کاری باهات نکرددد؟
ات:نه نه بابا آروم باشین
خب اون دشمن داداشمه یعنی داداشمو اون دشمنن، داداشم مامانشو کشته...
عسل:هاااا
ات:آره بعد دیشب توافق کردیم من کمک میکنم از داداشم انتقام بگیره و اون میزاره تو خونش امن بمونم
لیا:اوووووووو به به چشمم روشننن عروسی داریم گیلیلیلیلیلیییی🥺
عسل:خندید*لیا ببند اون فکو
ات:نه بابا چه عروسییی ۱۰ سال ازم بزرگترههه
عسل:ربطی به سن نداره ولی خو
لیا:هوهوووو عروسییی
ات لیا رو نیشگون گرفت*
لیا:خخخخخ چتههه
همه باهم خندیدن و به یه کوچه خلوت رسیدن*
یهو لوکا و سوجون که سوار ماشین بودن با بادیگارداشون ات و لیا و عسل رو دزدین*
ات:جیغغغغغ*
لیا:چیکار میکنینننن هیق🥺😭
عسل:گمشین مارو ول کنین تو خجالت نمیکشی؟ همسن بابابزرگشی بدبخت
لوکا:خفههه شین
سوجون:ات عوضی کجا فرار کردی هااا؟(با داد)
ات هیچی نگفت*
دیدگاه ها (۶)

خب خب نسبتای عزیزم بیاین تو دم در بده..💅🏻چایی و نسکافه و کیک...

😂

🎀

°•°•°•°•°•°•°•°•°

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط