نه که نباشی، هستی
نه که نباشی، هستی
نه که نزدیک،فرسنگ ها دوری
همچون سایه یِ خیالی
حسرتِ غریبانه ای
که در این سکوتِ ستمگر
تمامِ ناتمامم
بُغضی شده در گلو
که با هر پلک زدن
آنچه از چشم هایم سرریز می کند
اشک نیست
بهانه یِ عاشقانه ایست
از دلتنگی ...
نه که نزدیک،فرسنگ ها دوری
همچون سایه یِ خیالی
حسرتِ غریبانه ای
که در این سکوتِ ستمگر
تمامِ ناتمامم
بُغضی شده در گلو
که با هر پلک زدن
آنچه از چشم هایم سرریز می کند
اشک نیست
بهانه یِ عاشقانه ایست
از دلتنگی ...
۴.۱k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.