یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
یک شب ، دلی به مسلخ خونم کشید و #رفت
دیوانهای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچههای قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمانْ ستارهی آتش گرفته را
بر التهابِ سردِ قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بختِ نگونم کشید و رفت
تا از خیالِ گنگِ رهایی رها شوم
بانگی به گوشِ خوابِ سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمتِ ویرانههای عشق
مرهم به زخم فاجعهگونم کشید و رفت
تا از حصارِ حسرتِ رفتن ، گذر کنم
رنجی به قدرِ کوچِ کنونم کشید و رفت
#دیگر-اسیر-آن-منِ-بیگانه-نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
#افشین_یداللهی
دیوانهای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچههای قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمانْ ستارهی آتش گرفته را
بر التهابِ سردِ قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بختِ نگونم کشید و رفت
تا از خیالِ گنگِ رهایی رها شوم
بانگی به گوشِ خوابِ سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمتِ ویرانههای عشق
مرهم به زخم فاجعهگونم کشید و رفت
تا از حصارِ حسرتِ رفتن ، گذر کنم
رنجی به قدرِ کوچِ کنونم کشید و رفت
#دیگر-اسیر-آن-منِ-بیگانه-نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
#افشین_یداللهی
- ۷۲۹
- ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط