زمان شاه بود
زمان شاه بود
داشتیم با هم تو خیابون قدم می زدیم
یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه می رفت
فاطمه رفت جلو و بدون مقدمه ازش پرسید: ببخشید خانم! اسم شما چیه؟
خانم با تعجب گفت: زهرا ، چطور مگه؟
فاطمه خندید و گفت: هر دومون هم اسم حضرت زهرائیم
بعد پرسید: می دونی چرا روی ماشین ها چادر می کشن؟
خانم که هاج و واج مونده بود ، گفت: لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد و غبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه
فاطمه گفت: آفرین! من و تو هم بنده های خدا هستیم ، و خدا به خاطر علاقه ش به ما ، یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم
.. بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم ، محجبه شده بود
خاطره ای از شهیده فاطمه جعفریان
داشتیم با هم تو خیابون قدم می زدیم
یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه می رفت
فاطمه رفت جلو و بدون مقدمه ازش پرسید: ببخشید خانم! اسم شما چیه؟
خانم با تعجب گفت: زهرا ، چطور مگه؟
فاطمه خندید و گفت: هر دومون هم اسم حضرت زهرائیم
بعد پرسید: می دونی چرا روی ماشین ها چادر می کشن؟
خانم که هاج و واج مونده بود ، گفت: لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد و غبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه
فاطمه گفت: آفرین! من و تو هم بنده های خدا هستیم ، و خدا به خاطر علاقه ش به ما ، یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم
.. بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم ، محجبه شده بود
خاطره ای از شهیده فاطمه جعفریان
۱.۲k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.