دختری باموهای صورتی. پارت نمیدونم چندوم
(منو به دلیل گشادیم ببخشین هیچ ایده ای نداشتم )
از زبان نویسنده
دامیان بیدارشد ینی به هوش اومد
وچهره خشن انیارو دیدکه انگار میخواست قورتش بده ولی دامیان خونسردی خودشو حفظ کرد
دامیان: خب خب کله صورتی باید از خداتم باشه که من بوسیدمت
انیا: ببند بابا از روتختم بیا پایین
دامیان: او اکه نیام چی
انیا اومد که دامیانو پرت کنه پایین که دامیان دستای انیا رو گرفت وانداختس رو تخت وبغلش کرد ودر گوشش گفت
دامیان:......
......... ..
(ببخشید کوتاهه ولی چند دقیقه بعد ادامشو میزارم)
از زبان نویسنده
دامیان بیدارشد ینی به هوش اومد
وچهره خشن انیارو دیدکه انگار میخواست قورتش بده ولی دامیان خونسردی خودشو حفظ کرد
دامیان: خب خب کله صورتی باید از خداتم باشه که من بوسیدمت
انیا: ببند بابا از روتختم بیا پایین
دامیان: او اکه نیام چی
انیا اومد که دامیانو پرت کنه پایین که دامیان دستای انیا رو گرفت وانداختس رو تخت وبغلش کرد ودر گوشش گفت
دامیان:......
......... ..
(ببخشید کوتاهه ولی چند دقیقه بعد ادامشو میزارم)
۳.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.