پر از دردم نمی خندم بگو با دل چه باید کرد

پُر از دردم نمی خندم بگو با دل چه باید کرد؟
که من خشکم تو بارانی، بگو با گل چه باید کرد؟

کمی امروز و فردا کن کمی نم نم بیا شاید
بفهمم سر نوشتم را که تا ساحل چه باید کرد؟

تو خورشیدی و در طوفان به امید تو می جنگم
ولی مهرت اگر بر من نشد مایل چه باید کرد؟

تمام عمرمان سرگرم جمع و ضرب و تفریقیم
کسی اما نمی داند که با حاصل چه باید کرد

به پای عشق او هر دم خودم را تن به تن کشتم
بگو یا قاضی الحاجات، با قاتل چه باید کرد؟

ببین مقتول این قصه به من یک ریز می خندد
و من با خود گلاویزم که با این دل چه باید کرد؟

#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب #طره_های_باد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
. #شعرفارسی #شعر_فارسی #غزل #غزل_فارسی #شعرعاشقانه #عاشقانه #شعر_عاشقانه #شعرامروز #شعر_امروز
دیدگاه ها (۴)

آتش گرفته دست من از دست های تو دیدی چقدر زود شدم مبتلای تو؟ ...

دارم از بخت خوشم سایه ی یک سرو به سر دوستت دارم و این لُبِّ ...

چه خوب می شد سخت ترین اتفاق جهان را ساده می کردی می نشستم و ...

در پیش قدم های تو من فرش زمینم هرچند که از کوخ ولی کاخ نشینم...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط