رمانعشق

رمان:عشق
پارت:6
جیمین:اخ..اخ..زنتونوووو😭
ا/ت:من لـ🏳‍⚧ـز نیستمممممم..
جیمین:حیف که جیهوپ نیستم
جیهوپ:گودرت😎💪
شب
*همه بیرون از ویلا بودن،آتیش روشن کرده بودن،ا/ت خیلی سردش بود و نزدیک اتیش بود..بقیه داشتن والیبال بازی میکردن،فقط یونگی پیش ا/ت بود*
یونگی:میدونی..جدیدا حس میکنم خیلی تو خودتی
ا/ت:نه خوبم..فقط..احساس میکنم..زیادی مراقب منید..
یونگی:به هر حال تو تنها دختر جمعی..
ا/ت:نه..از ی لحاظ دیگه..جدیدا خول شدم..حس میکنم یکیتون عاشقمه..بقیه دارن سعی میکنن اون ی نفر به من نگه..یا حس میکنم همتون عاشقم شدید..
یونگی:خود شیفته
ا/ت:نمیشه باهات درد و دل کرد فکر کنم😀
یونگی:میدونی..من حس میکنم بقیه عاشقتن..شاید..خودمم جزوشون باشم
ا/ت:تو؟عاشق من؟😂
یونگی:چرا که نه؟
ا/ت:منظورت چیه؟
یونگی:به هر حال خیلی شخصیت خوبی داری..شرط میبندم میتونی برای من باشی
ا/ت:برای تو؟😳
یونگی:البته..خودت باید انتخاب کنی..
ا/ت:شوخی خوبی نیس..
یونگی:*نزدیک تر میره تا ثابت کنه*
جونگکوک:*میاد بینشون میشینه*درمورد چی حرف میزدید؟
ا/ت:هیچی..یونگی داشت به شوخی میگفت عاشقمه😂
جونگکوک:چقدر جالب*توی دلش صد ها فحش داره میده*
ا/ت:واقعا😂
یونگی:*میره*
ا/ت:ناراحت شد؟
جونگکوک:مهم نیس..خوب میشه
ا/ت:باشه..
ادامه دارد...