قشنگترین اشتباه
part29
ا/ت: منم عاشقتم کوک*گریه و خنده*
ادامه.....
بعد چند دور چرخوندن منو گذاشت روی زمین و سرمو بوس کرد.
کوک: باید عروسی بگیرم
ا/ت: چرت نگو* خنده*
دیدم همینجوری داشت نگام میکرد
ا/ت: جدی میگی؟
کوک: آره
ا/ت: حالا چرا یهویی؟
کوک: هم من میخوام، هم بچه ها میخوان هم رئیس
بعد دستاشو دور کمرم حلقه کرد و با اون قیافه ی خرگوشیش نگام کرد
کوک:تو نمیخوای؟* کیوت*
ا/ت:چرا میخوام ولی... من هنوز دانشگاهم رو تموم نکردم و دوستم، من کلا این مدت بهش زنگ نزدم نمیدونم تو چه حالیه
کوک منو به خودش نزدیک کرد
کوک: خب... پس نظرت چیه امروز بریم پیش دوستت؟
ا/ت: جدی میگی؟
کوک: آره.... بدو حاضر شو پرنسسم
خوشحال از پله ها بالا رفتم و نصفه پله ها بودم که کوک رو صدا زدم
ا/ت: عشقم؟
کوک برگشت و با لبخند خرگوشیش بهم نگاه کرد
کوک: تو... تو چی گفتی الان؟؟
خندیدم و یه قدم دیگه روی پله گذاشتم
کوک: دوباره بگو
ا/ت: عشقمممم
گفتم و از پله ها بدو بدو کردم و رفتم توی اتاق تا لباس بپوشم
ویو کوک
وای این دختر آخر منو دیوونه میکنه.
چرا انقدر خوشگله آخه؟ چرا انقدر کیوته؟
*یه ربع بعد*
بالاخره ا/ت از پله ها پایین اومد و یه لباس جذاب پوشیده بود که باعث شده بود نتونم چشم ازش بردارم. (گذاشتم عکسشو)
ا/ت: خب بریم من حاضرم
کوک: میتونیم همین راهو برگردیم بریم تو اتاقمون
خندید و دستم رو گرفت
ا/ت: بیا بریم *خنده*
خماریییی
مایل به پارت بعد؟ 💕
حمایت فراموش نشه :)
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.