موریانه ها

موریانه ها
در خونم شنا می کنند و
خواب هایم را می خورند،
حافظه ام از
زیرزمین برخواسته
با کلیدها و پریزها بازی می کنم
روشن...خاموش
خاموش...روشن
بالا می آورم
هرچه در توده های خاکستری مغزم
می رقصد،
موریانه ها
به نیمکره ی راست مغزم که برسند
یادت را می جوند
و
من خواهم مرد...
دیدگاه ها (۱)

شما هم اگر می دیدید لذت تووی چشم هایتان راوقتی یک زن با صورت...

برای دل بستنباید دلت را به دلشگره بزنییکی زیر...یکی رو...ماد...

این جادهبه سوی تو نمی آید...کجا بروم؟از که بپرسم نشانی نگاه ...

یک سوال هستکه حتی ذهن ساعت مچی ام را درگیر خودش کرده،یعنی ال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط