ویو رین :
ویو رین :
زنگ تفریح:
رین: عاخیییییی تموم شد.... باجی..
باجی: بله
رین: یاد دیشب افتادم....
باجی: ها.... اهان....
رین: باجی حالت خوبه؟
باجی : اره.... فقط....
رین: *گرفتن صورت باجی تو دستش* مطمئن؟
باجی: اره... امروز میخوایم با والهالا بجنگیم..... خب... راستش کازوتورا.......
رین: هی هی... ببین منو.... هیچی نمیشه.... تقصیر تو نبود که....
باجی: نه برا اون نمیگم..... داداشاتم اونجان؟
ها.... اره
_کسی که قرار نیس بفهمه؟ درسته؟
چی... نه....
_پس....
یهو یکی از دخترای کلاس اومد جلوی میز رین
~ رین چان...
:بله؟
~ من این قسمت درسو متوجه نشدم میشه برام توضیح بدیش....
کمکم همه ی دخترای کلاس دور میز رین جمع شدن....
(این وسط رین که با قیافه وادفاک داره نگاشون میکنه)
رین: صب کنین.... الان همتون از من کمک میخواین؟
~: اره مگه چشه؟
رین: همتون تا دو روز پیش تو راهرو راه میرفتم.. ی اتفاق اون سر جهان میوفتاد میگفتین تقصیر منه بعد الان همتون جم شدین از من کمک میخواین...
ی بنده خدا : خب اشکالش چیه؟
رین: ولش... من حریف همتون نمیشم... یکی یکی...*رو به باجی * دو دیقه بیشتر طول نمیکشه... میشه صب کنی؟
باجی: من مشکلی ندارم....
رین: ممنون... خب بیا اول (اسم همون دختر اولیه) .....
پنج مین بعد:
هوفففف تموم شد.... انتظار نداشتم انجام دادنش انقدر طول بکشه
رین: خب... باجی
*خوردن زنگ *
ای بابا
باجی: این زنگ آخره نه؟
رین: اره.... ااااا ریاضیههههههه
رین و باجی: لعنتیییی
بعد از کلاس:
ویو نویسنده :
رین: خب... سخت بود ولی تموم شد.... بریم کارگاه پیش میتسویا؟
باجی: بریم....
توی راهرو:
رین: باجی... اون موقه چی میخاستی بهم بگی؟
باجی : هیچ.... چیز مهمی نبود...
رین: باش... بریم تو...
باجی: بریم
رفتن داخل:
میتسویا: سلام
باجی: سلام...
رین: سلام... تاکا نگا این لباسه (دامنه) یکم پاره شده میتونی تا فردا امادش کنی؟
میتسویا: اممممم... اره... میشه ی کاریش کرد
رین: اخییی... ممنون
میتسویا : راستی مایکی گفت کی میریم؟
باجی: نه باید بهش زنگ بزنم
.......
___________________________________________
دوستان فرار بود ایت پارت هنتای باشه ولی نظرم عوض شد... حوصله گزارش شدنو ندارم 🗿🗿
زنگ تفریح:
رین: عاخیییییی تموم شد.... باجی..
باجی: بله
رین: یاد دیشب افتادم....
باجی: ها.... اهان....
رین: باجی حالت خوبه؟
باجی : اره.... فقط....
رین: *گرفتن صورت باجی تو دستش* مطمئن؟
باجی: اره... امروز میخوایم با والهالا بجنگیم..... خب... راستش کازوتورا.......
رین: هی هی... ببین منو.... هیچی نمیشه.... تقصیر تو نبود که....
باجی: نه برا اون نمیگم..... داداشاتم اونجان؟
ها.... اره
_کسی که قرار نیس بفهمه؟ درسته؟
چی... نه....
_پس....
یهو یکی از دخترای کلاس اومد جلوی میز رین
~ رین چان...
:بله؟
~ من این قسمت درسو متوجه نشدم میشه برام توضیح بدیش....
کمکم همه ی دخترای کلاس دور میز رین جمع شدن....
(این وسط رین که با قیافه وادفاک داره نگاشون میکنه)
رین: صب کنین.... الان همتون از من کمک میخواین؟
~: اره مگه چشه؟
رین: همتون تا دو روز پیش تو راهرو راه میرفتم.. ی اتفاق اون سر جهان میوفتاد میگفتین تقصیر منه بعد الان همتون جم شدین از من کمک میخواین...
ی بنده خدا : خب اشکالش چیه؟
رین: ولش... من حریف همتون نمیشم... یکی یکی...*رو به باجی * دو دیقه بیشتر طول نمیکشه... میشه صب کنی؟
باجی: من مشکلی ندارم....
رین: ممنون... خب بیا اول (اسم همون دختر اولیه) .....
پنج مین بعد:
هوفففف تموم شد.... انتظار نداشتم انجام دادنش انقدر طول بکشه
رین: خب... باجی
*خوردن زنگ *
ای بابا
باجی: این زنگ آخره نه؟
رین: اره.... ااااا ریاضیههههههه
رین و باجی: لعنتیییی
بعد از کلاس:
ویو نویسنده :
رین: خب... سخت بود ولی تموم شد.... بریم کارگاه پیش میتسویا؟
باجی: بریم....
توی راهرو:
رین: باجی... اون موقه چی میخاستی بهم بگی؟
باجی : هیچ.... چیز مهمی نبود...
رین: باش... بریم تو...
باجی: بریم
رفتن داخل:
میتسویا: سلام
باجی: سلام...
رین: سلام... تاکا نگا این لباسه (دامنه) یکم پاره شده میتونی تا فردا امادش کنی؟
میتسویا: اممممم... اره... میشه ی کاریش کرد
رین: اخییی... ممنون
میتسویا : راستی مایکی گفت کی میریم؟
باجی: نه باید بهش زنگ بزنم
.......
___________________________________________
دوستان فرار بود ایت پارت هنتای باشه ولی نظرم عوض شد... حوصله گزارش شدنو ندارم 🗿🗿
۲۰۵
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.