در فرو بسته ترین دشواری

در فرو بسته ترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
«هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!»
بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کار
کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!
وَه چه نیروی شگفت انگیزیست
دستهایی که به هم پیوسته ست...!
دیدگاه ها (۱)

ميدونى وقتى نگام ميكنى چى ميشه؟چشمات چشمامو ميبوسن.نفست نفسم...

ناپدیدم کن در آغوشتمن به یک گم شدن درتو نیاز دارم

در سینه من یک تو نفس می کشد گاهی، بی نهایت عاشق است و گاهی آ...

ما نمی‌توانیم کسی را دوست داشته باشیم؛ مگر اینکه بخواهیم او ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط