ماجرای آن سفر خاطر انگیز....
ماجرای آن سفر خاطر انگیز....
چه شوری داشتم و با خودم هزار بار مرور میکردم حرفهایی که باید میگفتم....
یادم هست بعد از خستگی راه،
نیمه شب بود خودکار به دست، عریضه نوشتم....
آنقدر نوشتم که نماز صبح شد....
گذشت از آن روزها ولی دلم میان همان نیمه شب جا ماند....
من دلشکسته همان نیمه شبم....
مگر خانه کریمان جای فقیران نیست؟!
مگر نَفَس قدسی تو التیام دردها نیست؟!
حسین جان پدر ما مگر امام نیست؟!
از راه برس مسیحای من دلم تنگ ست....
دلم راآرام کن آقا...
چه شوری داشتم و با خودم هزار بار مرور میکردم حرفهایی که باید میگفتم....
یادم هست بعد از خستگی راه،
نیمه شب بود خودکار به دست، عریضه نوشتم....
آنقدر نوشتم که نماز صبح شد....
گذشت از آن روزها ولی دلم میان همان نیمه شب جا ماند....
من دلشکسته همان نیمه شبم....
مگر خانه کریمان جای فقیران نیست؟!
مگر نَفَس قدسی تو التیام دردها نیست؟!
حسین جان پدر ما مگر امام نیست؟!
از راه برس مسیحای من دلم تنگ ست....
دلم راآرام کن آقا...
۱.۲k
۲۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.