خاطره ای از سید کمال باقر زاده (فرزند سردار باقر زاده)
خاطره ای از سید کمال باقر زاده (فرزند سردار باقر زاده)
🌺 بوی شهادت🌺
آخرین بار که موقع خداحافظی بغلش کردم خواستم به او بگویم جهاد...
چقدر نور بالا می زنی...
چقدر بوی شهادت می دهی...
اما بغض گلویم را گرفت...
فقط گفتم تو را خدا مراقب خودت باش خنده ای کرد که برق دندان های سفیدش هنوز در ذهنم هست گفت ان شاءالله به زودی همدیگر را می بینیم... و جهاد رفت و فقط آه و حسرت برای من باقی ماند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. روحش شاد...
#شهید #جهاد #مغنیه
🌺 بوی شهادت🌺
آخرین بار که موقع خداحافظی بغلش کردم خواستم به او بگویم جهاد...
چقدر نور بالا می زنی...
چقدر بوی شهادت می دهی...
اما بغض گلویم را گرفت...
فقط گفتم تو را خدا مراقب خودت باش خنده ای کرد که برق دندان های سفیدش هنوز در ذهنم هست گفت ان شاءالله به زودی همدیگر را می بینیم... و جهاد رفت و فقط آه و حسرت برای من باقی ماند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. روحش شاد...
#شهید #جهاد #مغنیه
۲.۵k
۲۱ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.