با لبخندنشانی خانه ی تو را می خواستمهمسایه ها می گفتند:«سال ها پیش به دریا رفت کسی دیگر از او خبر ندارد!»به خانه ی تو نزدیک می شومتو را صدا می کنمدرِ خانه را می زنمباران می بارد...هنوز... باران می بارد...