نشانم داد چشمانت خدایی را که در دین است

نشانم داد چشمانت خدایی را که در دین است
و دانستم که او هم بی گمان موهاش زرین است

نمیدانم چه پیوندیست بین چشم و لبهایت
که در چشمت عسل داری ولی لبهات شیرین است

درون سینه ی سنگین تو عشاق جان کندند 
که حالا با شکوهی مثل دیواری که در چین است

زمانی عشق شیرین کوه ها را جابه جا می کرد
و حالا تیشه ی فرهاد بر این عشق خوشبین است

بدان تقدیر جز این نیست باید مال من باشی
تو زیبایی پری تاوان زیباییت سنگین است

#حجت_حصاری
دیدگاه ها (۳)

همه جا هستم و در حال تماشای تواممن تماشاگر نامریی دنیای توام...

از وقتی دوست داشتنت در رگهایم جریان گرفت... جور دیگری زنده ا...

#یا_علی_گفتیم_و_عشق_آغاز_شد...از بیابان بوی گندم مانده استعش...

هر کجا پای نهی میوه ی لب می رویدبوسه بر پای تو ای دوست عجب م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط