سکوت عشق
ازلبت واژه عسل ريخت كه من مست شدم
تو چه كردى به دلم تا كه قلم دست شدم
به چه شعرى زمن اينگونه شدى عاشق و مست
در تب و تاب تنت اينگونه من هست شدم
طاقت دورى آن روى تو سخت است چو مرگ
عابرى خسته ام و وارد اين كوچه بن بست شدم
نازنين بى تو چه گويم همه را باداباد
من كه با شهد لبت واله و سرمست شدم
قلمم مست شده دلبر نازم تو بدان
عشق تو وسوسه ام كرده چنين هست شدم
تو نگاهم كن و با شيرينى و قند نگات
تا ببينى زشراب نگهت از دل و جان مست شدم.
@moolitghy
تو چه كردى به دلم تا كه قلم دست شدم
به چه شعرى زمن اينگونه شدى عاشق و مست
در تب و تاب تنت اينگونه من هست شدم
طاقت دورى آن روى تو سخت است چو مرگ
عابرى خسته ام و وارد اين كوچه بن بست شدم
نازنين بى تو چه گويم همه را باداباد
من كه با شهد لبت واله و سرمست شدم
قلمم مست شده دلبر نازم تو بدان
عشق تو وسوسه ام كرده چنين هست شدم
تو نگاهم كن و با شيرينى و قند نگات
تا ببينى زشراب نگهت از دل و جان مست شدم.
@moolitghy
۳.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.