( پارت اخر ) P 28
( پارت اخر ) P 28
ویو ا/ت :
فیلم تموم شد برگشتم جونگکوک و دیدم
دیدم عین یه بانی گرفته خوابیده
آروم صداش کردم که بیدار شه
+ : بانی من .... کوچولو .... بیب ( آروم و با نوازش )
_ : هووووم ( خابالود )
+ : بیا بریم بخوابیم اینجا نخواب
_ اومدم بیب (:
+ : گرفتیم خوابیدیم
* یک هفته بعد
ویو جونگکوک :
امروز قراره منو ا/ت عروسی بگیری توی یه تالار بزرگ که همه چیش با تم مشکی طوسی بود تزئین شده بود
رفتم د یه دسته گل قشنگ برای ا/ت خریدم و سوار ماشین شدم تا برم دنبال ا/ت
ویو ا/ت :
بعد اینکه از خواب بیدار شدم و کارامو کردم رفتم ارایشگاه تا برای عروسی آماده بشم
خیلی ذوق داشتم لباسمو جونگکوک برام انتخاب کرده بود خیلی خوشگل بود
* بعد از آرایش
آرایشگر: واوووو خانم شما چه زیبا شدید
+ : مرسی عزیزم کار خوب توعه
آرایشگر: خوشبخت بشین
+ : مرسی عزیز دلم
+ : از آرایشگاه رفتم بیرون و لباسمو پوشیدم خیلی توی تنم خوب وایساده بود
دیدم جونگکوک اومده پایین رفتم تا سوپرایزش کنم
ویو جونگکوک :
رفتم و وایسادم تا ا/ت بیاد
یهو یه دستی رو شونه هام احساس کردم ...!
یهو برگشتم دیدم ا/ت خیلییی خوشگل شده بود دهنم وا مونده بود شبیه فرشته ها شده بود نمیتونستم تحمل کنم سریع بوسیدمش
ویو ا/ت :
دیدم جونگکوک داره اینور و اونور رو نگاه میکنه آروم رفتم سمتش و دستمو آروم گذاشتم روی شونش و برگشت
انگار خیلی خوشحال بود و منو بوسید
_ : بیب خیلی خوشگل شدی
+ : یااااااجونگکوک اینطوری نگو گریم میگیره ...
_ : مرسی که وارد زندگیم شدی (:
+ : از همه چی ازت ممنونم (:
راوی : اون شب ا/ت و جونگکوک عروسیشونو گرفتن و و رفتن خونه و با هم عشق بازی کردن و بعد از ۲ سال صاحب یه دختر زیبا با موهایی مشکی شدن و به بهترین شکل زندگی میکنن
بعضی وقتا یه اتفاق کوچیک میشه دلیل کل زندگیت
پس به اتفاقای اطرافت توجه زیادی داشته باش
پایان
THE END
ویو ا/ت :
فیلم تموم شد برگشتم جونگکوک و دیدم
دیدم عین یه بانی گرفته خوابیده
آروم صداش کردم که بیدار شه
+ : بانی من .... کوچولو .... بیب ( آروم و با نوازش )
_ : هووووم ( خابالود )
+ : بیا بریم بخوابیم اینجا نخواب
_ اومدم بیب (:
+ : گرفتیم خوابیدیم
* یک هفته بعد
ویو جونگکوک :
امروز قراره منو ا/ت عروسی بگیری توی یه تالار بزرگ که همه چیش با تم مشکی طوسی بود تزئین شده بود
رفتم د یه دسته گل قشنگ برای ا/ت خریدم و سوار ماشین شدم تا برم دنبال ا/ت
ویو ا/ت :
بعد اینکه از خواب بیدار شدم و کارامو کردم رفتم ارایشگاه تا برای عروسی آماده بشم
خیلی ذوق داشتم لباسمو جونگکوک برام انتخاب کرده بود خیلی خوشگل بود
* بعد از آرایش
آرایشگر: واوووو خانم شما چه زیبا شدید
+ : مرسی عزیزم کار خوب توعه
آرایشگر: خوشبخت بشین
+ : مرسی عزیز دلم
+ : از آرایشگاه رفتم بیرون و لباسمو پوشیدم خیلی توی تنم خوب وایساده بود
دیدم جونگکوک اومده پایین رفتم تا سوپرایزش کنم
ویو جونگکوک :
رفتم و وایسادم تا ا/ت بیاد
یهو یه دستی رو شونه هام احساس کردم ...!
یهو برگشتم دیدم ا/ت خیلییی خوشگل شده بود دهنم وا مونده بود شبیه فرشته ها شده بود نمیتونستم تحمل کنم سریع بوسیدمش
ویو ا/ت :
دیدم جونگکوک داره اینور و اونور رو نگاه میکنه آروم رفتم سمتش و دستمو آروم گذاشتم روی شونش و برگشت
انگار خیلی خوشحال بود و منو بوسید
_ : بیب خیلی خوشگل شدی
+ : یااااااجونگکوک اینطوری نگو گریم میگیره ...
_ : مرسی که وارد زندگیم شدی (:
+ : از همه چی ازت ممنونم (:
راوی : اون شب ا/ت و جونگکوک عروسیشونو گرفتن و و رفتن خونه و با هم عشق بازی کردن و بعد از ۲ سال صاحب یه دختر زیبا با موهایی مشکی شدن و به بهترین شکل زندگی میکنن
بعضی وقتا یه اتفاق کوچیک میشه دلیل کل زندگیت
پس به اتفاقای اطرافت توجه زیادی داشته باش
پایان
THE END
۲۱.۵k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.