part:21
part:21
#اصکی_ممنوع❌
_ادمین ویو _
همراه با شدت گرفتن بارون بوسه اونها هم شدت می گرفت.
بچه ها در به در دنبالشون می گشتن ولی اونا چنان غرق بوسه و عشق بینشون شده بودن، که نه اهمیتی به ساعت و نه اهمیتی به زمان نمیدادن......
بعد از اینکه از لبای هم دل کندن تهیونگ پیشونیشو به پیشونی ا.ت چسبوند
_ا.ت ویو_
گوشیمو از روی زمین برداشتم
ا.ت: به لطف جنابعالی گوشیم خیس شد! خدا رو شکر ضد آبه! و گرنه.....
ته: اگه می سوخت برات هزار تا گوشی میگرفتم تو هر چی بخوای برات میگیرم ..... اصن زندگیمو به پات می ریزم
ا.ت: راست می گی ؟
دستاشو دور صورتم قاب کرد و نوک بینیمو بوسید
ته:اره زندگیم
دستشو گرفتم و با هم دست در دست سمت چادرا رفتیم و دیدیم چادر هارو جمع کردن و همشون سوار اتوبوس شدن ما هم سوار اتوبوس شدیم
همه چیرو به میا گفتم
میا :جونن مبارکه
سرمو روی پاهای تهیونگ گذاشتم که شروع کرد به نوازش کردن مو هام ......
ته:خوب بخوابی عشقم
لبخندی بهم زد و اون آخرین لبخندی بود که ازش دیدم (:
_ادمین ویو_
روی همشون پارچه سفید کشیدن
تنها کسایی که جون سالم به در بردن :
ا.ت و کلارا و سونهو بودن
میا و جیمین و جونکوک و .... هر چهار تاشون به خاطر ضربه ای که به سرشون برخورد کرده بود جونشون رو از دست داده بودن
و بقیه هم همین طور
_ویو_
با یاد آوری خاطرات دوباره اشکاش سرازیر شدن ....
تموم وسایلی که روی میز بودن شکوند و سرشو بین دستاش گرفت.....
زندن ...
یاد روزی افتاد که با دستای خودش جسد میا و جیمین و جونکوک و تهیونگ رو توی قبر گذاشت ....
_فلش بک _
اشکاش دیدشو تار کرده بودن....
پارچه رو از روی صورت میا و کوک و جیمین برداشت.....
صورتاشون رنگ گچ دیوار شده بود.....
(آیا همهی اون ها مردن یا ممکن این یه خواب وحشتناک باشه ؟)
منتظر پارت بعد باشید ^_^
دوستان پدرم در اومد برای نوشتن حمایت کنید نمیدونم چرا مشکل فنی تو PDF شده تا زمانی که درست شده تایپ می کنم ʕっ•ᴥ•ʔっ
#اصکی_ممنوع❌
_ادمین ویو _
همراه با شدت گرفتن بارون بوسه اونها هم شدت می گرفت.
بچه ها در به در دنبالشون می گشتن ولی اونا چنان غرق بوسه و عشق بینشون شده بودن، که نه اهمیتی به ساعت و نه اهمیتی به زمان نمیدادن......
بعد از اینکه از لبای هم دل کندن تهیونگ پیشونیشو به پیشونی ا.ت چسبوند
_ا.ت ویو_
گوشیمو از روی زمین برداشتم
ا.ت: به لطف جنابعالی گوشیم خیس شد! خدا رو شکر ضد آبه! و گرنه.....
ته: اگه می سوخت برات هزار تا گوشی میگرفتم تو هر چی بخوای برات میگیرم ..... اصن زندگیمو به پات می ریزم
ا.ت: راست می گی ؟
دستاشو دور صورتم قاب کرد و نوک بینیمو بوسید
ته:اره زندگیم
دستشو گرفتم و با هم دست در دست سمت چادرا رفتیم و دیدیم چادر هارو جمع کردن و همشون سوار اتوبوس شدن ما هم سوار اتوبوس شدیم
همه چیرو به میا گفتم
میا :جونن مبارکه
سرمو روی پاهای تهیونگ گذاشتم که شروع کرد به نوازش کردن مو هام ......
ته:خوب بخوابی عشقم
لبخندی بهم زد و اون آخرین لبخندی بود که ازش دیدم (:
_ادمین ویو_
روی همشون پارچه سفید کشیدن
تنها کسایی که جون سالم به در بردن :
ا.ت و کلارا و سونهو بودن
میا و جیمین و جونکوک و .... هر چهار تاشون به خاطر ضربه ای که به سرشون برخورد کرده بود جونشون رو از دست داده بودن
و بقیه هم همین طور
_ویو_
با یاد آوری خاطرات دوباره اشکاش سرازیر شدن ....
تموم وسایلی که روی میز بودن شکوند و سرشو بین دستاش گرفت.....
زندن ...
یاد روزی افتاد که با دستای خودش جسد میا و جیمین و جونکوک و تهیونگ رو توی قبر گذاشت ....
_فلش بک _
اشکاش دیدشو تار کرده بودن....
پارچه رو از روی صورت میا و کوک و جیمین برداشت.....
صورتاشون رنگ گچ دیوار شده بود.....
(آیا همهی اون ها مردن یا ممکن این یه خواب وحشتناک باشه ؟)
منتظر پارت بعد باشید ^_^
دوستان پدرم در اومد برای نوشتن حمایت کنید نمیدونم چرا مشکل فنی تو PDF شده تا زمانی که درست شده تایپ می کنم ʕっ•ᴥ•ʔっ
۸.۵k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.