میخواستم سکوت کنم اما تا کی


میخواستم سکوت کنم اما تا کی ؟!
😕 😕 😕
دخترک به خیالش که مذهبیست،به خیالش چادر مادرمان را به سر کرده...😠 کاش هرگز  نمی دیدم، لحظه ای که با عشوه و ناز در مقابل فروشنده مغازه دلبری میکرد...😰

(زمانی که با بوی عطرش که تا شعاع چند متری اطرافش پر شده بود تمام مردی را به هم ریخته بود...)😪

زمانی که تا چند روز ذهن پسر مذهبی محله را درگیر کرده بود، کسی که به خاطر مشکل مالی شرایط ازدواج را نداشت و آن روز صبح تصادفی با او چشم در چشم شده بود . هر چند پسرک سریع سرش را پایین انداخت ولی مگر تصویر چهره دخترک با آن آرایش ملایمش از جلوی چشمانش محو میشد...
😓 😓 😓
اما بهتر است خفقان بگیرم در برابر هق هق های شبانه پسری که تازه توبه کرده بود و با دیدن جلوی باز چادر دخترک که در باد میرقصید مجبور شد توبه اش را بشکند...😮

خفقان میگیرم در برابر صدای قهقهه خنده هایش که آن روز در گوش جوانی که خسته از سر کار برمیگشت میپیچید.. و آن جوان تا آخر شب حین حرف زدن با همسرش، بی توجه به او، دائم صدای خنده های دختر را با همسرش مقایسه میکرد و همسرش بازنده این رقابت بود.😤

تبریک به تو خواهری😏 ...عالی بود...
خوب از پس نگهداری امانت مادرت زهرا برامدی...
مطمئنا آن دنیا رو سفیدی مقابل خدا😔
اما تمام حسرتم در این است که...
ای کاش میتوانستم نیرنگ دنیا را به تو نشان دهم...🤔
خواهرم ؛تو آینه ی خدایی،حیف است روی آینه وجودت را غبار بگیرد...😯
به خودت بیا...دنیا تمام شدنی است...👁 ‍
دیدگاه ها (۳)

#شهیده_حجاببانوی مصری که بخاطر حجابشمورد اهانت یک مرد قرارگر...

‍ #روایتی_از_خواب_همسر_شهید#مدافع_حرم_محمدتقی_ارغوانی:👇 👇 با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط