صبح آغاز ماجرای جدیدی ست

صبح آغاز ماجرای جدیدی ست...
از دوست داشتنمان...
وقتی،طلوع چشم‌های تو...
شهر دلم را گرم می‌کند...
#عرفان_یزدانی
دیدگاه ها (۱)

دوست دارم...در این شب دلپذیر...عطر تو...چراغ بینایی من شود.....

وقتی آقای فریدون فروغی میگه:من نیازم تو رو هر روز دیدنه...ما...

خلاصه ای از زمستان میشود:یک پتو و دو نفر...یک جیب و دو دست! ...

و گفت:محبت درست نشود...مگر در میان دو تن!که یکی دیگری را گوی...

صبح یعنی زندگی، یعنی عشقآنگاه که تو در سرزمینی دیگر خورشید چ...

آفتاب چشم"تو"بر صبح منفرخنده بادای طلوعروشنایی های من...(:مخ...

زندگی را طعم لب های تو گیرا می کندعطر یاد تو دلم را غرق رویا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط