فیک عشق فرانسویه من پارت۳
ماریا دست ا/تو میگیره و میکشه داخل اتاق و ا/تو میبره سمت یکی از میزها.
ماریا:ا/ت،این گروهه تو هستش؛باید باهم کار کنید.
ا/ت:چشم.
یکی از بچه ها:خانم.
ماریا:الان میایم سان یونگ،ببخشید ا/ت.
ا/ت به رویه یکی از پسرهای که توی گروهش بود:تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ:من اینجا اموزش میبینم،مشکلیه؟
ا/ت:نه..نه،فقط برام جالبه که هرجا میرم توهم هستی.نه؟
تهیونگ:نظری ندارم.
ا/ت بر میگرده و با دست ادای حرف زدنو درمیاره و زیر لب میگه:نظری ندارم،نظری ندارم.اَاَاَ.
دوباره اون صدایی که گفته بود "دیر اومدم" گفت:سلام خانم ا/ت.
ا/ت:اِ...سلام.(دست تکون میده.)
پسره:من فلیکس هستم.
ا/ت:شما همونی بودی که دیر اومده بود؛درسته؟
فلیکس یه لبخندی زد و گفت:اره.
ا/ت:چیزی شده؟
فلیکس:نه،فقط من...
ا/ت:شما چی؟
فلیکس:ببخشید،میتونم بهتون اعتماد کنم،به کسی چیزی نمیگید؟
ا/ت:معلومه که اره.
فلیکس:من پیک موتوری هستم؛برای اینکه خرج خودم و خانوادمو در بیارم پیک موتوری یه پیتزا فروشی کار میکنم،پدرم کشاورزه و وضع مالیمون زیاد جالب نیست.
ا/ت:متاسفم.
فلیکس:نه مهم نیست.
برای چند لحظه یه سکوت غم انگیزی بین ا/ت و فلیکس شکل گرفت که با صدای ماریا از بین رفت.
ماریا دست میزنه و همزمان میگه:توجه کنید.
همگی به سمت ماریا برمیگردن.
ماریا:یه کار گروهی داریم.
سان یونگ:ببخشید خانم ولی سه هفته پیش کاره گروهی داشتیم.
ماریا:میدونم اما بخاطر ا/ت که تازه اومده خوبه که با افراد اینجا اشنا بشه و صمیمی تر بشه خوب بگذریم، یه پیراهن درست کنید برای مراسم مت گالا، به گروه های ۲تا۶نفره تقسیم بشید و به مدت سه هفته تمام درستش کنید.
بچه ها:چشم خانم ماریا.
ماریا:افرین بچه ها.
ا/ت:تهیونگ میای باهم...
تهیونگ بدون توجه به ا/ت میره سمت یکی دیگه از بچه ها.
ا/ت:اهان،باشه.
فلیکس:ا/ت میخوای باهم توی یه گروه باشیم؟
ا/ت:اره،چرا که نه.
لایک👗
melina_rz7_2
#فیک#فیک_بی_تی_اس
ماریا:ا/ت،این گروهه تو هستش؛باید باهم کار کنید.
ا/ت:چشم.
یکی از بچه ها:خانم.
ماریا:الان میایم سان یونگ،ببخشید ا/ت.
ا/ت به رویه یکی از پسرهای که توی گروهش بود:تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ:من اینجا اموزش میبینم،مشکلیه؟
ا/ت:نه..نه،فقط برام جالبه که هرجا میرم توهم هستی.نه؟
تهیونگ:نظری ندارم.
ا/ت بر میگرده و با دست ادای حرف زدنو درمیاره و زیر لب میگه:نظری ندارم،نظری ندارم.اَاَاَ.
دوباره اون صدایی که گفته بود "دیر اومدم" گفت:سلام خانم ا/ت.
ا/ت:اِ...سلام.(دست تکون میده.)
پسره:من فلیکس هستم.
ا/ت:شما همونی بودی که دیر اومده بود؛درسته؟
فلیکس یه لبخندی زد و گفت:اره.
ا/ت:چیزی شده؟
فلیکس:نه،فقط من...
ا/ت:شما چی؟
فلیکس:ببخشید،میتونم بهتون اعتماد کنم،به کسی چیزی نمیگید؟
ا/ت:معلومه که اره.
فلیکس:من پیک موتوری هستم؛برای اینکه خرج خودم و خانوادمو در بیارم پیک موتوری یه پیتزا فروشی کار میکنم،پدرم کشاورزه و وضع مالیمون زیاد جالب نیست.
ا/ت:متاسفم.
فلیکس:نه مهم نیست.
برای چند لحظه یه سکوت غم انگیزی بین ا/ت و فلیکس شکل گرفت که با صدای ماریا از بین رفت.
ماریا دست میزنه و همزمان میگه:توجه کنید.
همگی به سمت ماریا برمیگردن.
ماریا:یه کار گروهی داریم.
سان یونگ:ببخشید خانم ولی سه هفته پیش کاره گروهی داشتیم.
ماریا:میدونم اما بخاطر ا/ت که تازه اومده خوبه که با افراد اینجا اشنا بشه و صمیمی تر بشه خوب بگذریم، یه پیراهن درست کنید برای مراسم مت گالا، به گروه های ۲تا۶نفره تقسیم بشید و به مدت سه هفته تمام درستش کنید.
بچه ها:چشم خانم ماریا.
ماریا:افرین بچه ها.
ا/ت:تهیونگ میای باهم...
تهیونگ بدون توجه به ا/ت میره سمت یکی دیگه از بچه ها.
ا/ت:اهان،باشه.
فلیکس:ا/ت میخوای باهم توی یه گروه باشیم؟
ا/ت:اره،چرا که نه.
لایک👗
melina_rz7_2
#فیک#فیک_بی_تی_اس
۳.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.