دیشب داشتیم افطاری نذری پخش میکردیم

دیشب داشتیم افطاری نذری پخش میکردیم
یه پیرزنه اومد گفت : خیر از جوونیت ببینی , پیر شی ننه , یه غذا به من بده.
گفتم : مادر جان ! غذا تموم شده
گفت : خدا بزنه به کمرت , به حق ابالفضل , تیکه تیکه شی , بری زیر تریلی به حق پنج تن. ایشالا جنازه تو از تو جوب جمع کنن....

دیدم داره خاندانمو به باد میده , رفتم یه غذا براش خریدم دادم بهش.
گفت : پسرم ایشالا هر چی از خدا میخوای , خدا بهت بده!!!!!!!
یعنی دکمه خاموش,روشن دعا و نفرینش به شیکمش وصل بود.
دیدگاه ها (۱۴)

ﺳﻼﻡ ، ﻣﯿﺸﻪ ﻟﻄﻒ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﻮ ﻫﺮ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﮐﻪ ﻋﻀﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ این متن رو به ا...

عشق که بهانه نمی خواهدتو را که می بــــــــــــــــینمبی اجا...

سارا دختر کوچولوی زیبا وباهوش ۵ساله ای بود که یک روز که همرا...

خودایا بو خاطری او مانگه مبارکه وبو خاطری مهربانی خوت مندالی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط