رفت و تک تک ساعت ها

رفتے و تک تک ساعت ها
چہ بے سامان شدند

صفرهاے عاشقے
بر زخم دل دندان شدند

جاے خالے تو و
شب هاے بےخوابے من

دیدے آخر چشم هایت
درد بےدرمان شدند

‎‎‌‎
دیدگاه ها (۱)

تو واقعے ترین عشق افسانہ هاے منیفرقے نمیکند کجاآغوش تو هرجاک...

-نکند فکر کنی-در دلِ من یادِ تو نیست-گوش کن-نبض دلم،-زمزمه ا...

مشکل است این که کسی را به کسی دل برودمهرش آسان به درون آید و...

در قمــــــــــار زنــــــــــدگی عاقبت ماباختیمبس ڪہ تڪ بــ...

بوسہ ے چشم تو بر شعر من اے یار خوش استشاعر چشم تو بودن بہ چہ...

مانده حسرت بر دلم، در زیر باران، باز همدست تو در دست من، در ...

از مادر برایت بگویم، از روزی که رفتی هر روز، هر چند ساعت با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط