پارت ۶
با تعجب بهش خیره شدم، پس واقعا باهم شریک بودن. با صدای فریادش شونه هام بالا پرید
_ کری مگه با تو ام
آب تلخ شده گلوم رو قورت دادم. چرا ازش میترسیدم؟ بخاطر اخم های گره خوردش یا بخاطر صدای خشدار و زیادی محکمش؟
_ شهراد!
ابرو های بالا افتادش با پوزخند روی لبش هم خوانی نداشت و این یعنی باور نکردن حرفم!
توی یک حرکت اسلحه اش رو زیر چونه ام گذاشت.. انقد اسلحه رو فشار داد که زیر لب گفتم
_ خدا لعنتت کنه
که گفت:
_ چی گفتی
با ترس به چشم های ریز شده اش خیره شدم، چجوری زمزمه ی زیر لبم رو شنید بود.
اگه دست هام بسته نبودن حتما براش کف میزدم و بهش افرین میگفتم اما الان ترس توی وجودم لونه کرده بود و بس.
با ضربه ای که به گیجگاهم زد دوباره به عالم بی خبری فرو رفتم.
ویو سهیل...
به آرش که یکی از مورد اعتماد ترین اسکورت هام بود گفتم:
_ یک بار فقط یک بار کاری رو انجام ندادم شما گند زدین بهش.
مگه بهت نگفتم اگه گند بزنی آتیشت میزنم.
ترسیده با لکنت گفت:
سُ..سهیل خان بخدا شهراد
بهش رو کردم حتی مراد و بهزاد هم ازم میمیترسیدن چه برسه به این
_ بهتون گفته بودن یا گند نزنین یا منو قانع نکنین.
از انباری رفتم بیرون و به سمت اتاق قبلیم رفتم قبلا چون ضعیف بودم اینجا زنگی میکردم اما الان عمارت لوکس تری دارم.
توی اتاقم به این فکر میکردم، چطوری، مری یک وکیله ولی همه چیو میفهمه درسته شهراد پسر عموش هم مافیاست اما، امکان نداره............................... مری یک سرگرده.
به نظر تون چه اتفاقی میفته 🤔🤔
بچه های عزیز درسته من تازه فعالیت میکنم اما هیچ کسی نه لایک میکنه نه کامنت میزاره مگه کشکه. رمان نوشتن هم مغز میخواد. حمایت کنین..
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.